... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

۴۹ مطلب با موضوع «پدرم» ثبت شده است

هی
دوست دارم اینجا در مورد بدبختی هام و دلتنگی هام  و کلا نیمه خالی لیوان زندگی م بنویسم
اما 
هی
دلم نمیاد زر بزنم! و به روحیه شما رو هم گند بزنم.
کلا از کسایی که
هی 
می نالند خوشم نمیاد.
از خودمم خوشم نمیاد.

+ من که باورم نمیشه! آخه چطور باور کنم پدرم شبش سالم باشه اما صبح ازش خبری نباشه. با خاک کردن پدرم نصف وجود خودم رو هم چال کردم.

++ لیوان زندگی من دسته اش شکسته و مجبورم دو دستی بچسبمش. ته اش به اندازه یه تف ازش آب مونده.
آب هست اما کم است، لطفا در مصرف آب صرفه جویی کنید.

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۶

حس خوبی به آدم دست میده

وقتی

توی آزمایشگاه نشستی و استادت میاد می گه: جایی نرید که باهاتون کار دارم

بعد چند دقیقه با یه قرآن میاد تو اتاق

و

لای قرآن رو باز می کنه 

و

میگه: می خوام اولین نفری باشم که بهتون عیدی می ده! بردارید لطفا.

و

تو از عیدی ذوق مرگ شی!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۷

دلم میخواد ولو بشم رو زمین

پابکوبم

داد بزنم

که

پدرم...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۱

لوستر فروشی زنگ زده که بیاین لوسترهاتون رو بردارید ببرید، دیگه نمی خرمشون.

دیشب بهم می گفت که شماره حساب بده پولش رو بریزم به حسابت!


شوخی خوبی بود خدا!


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۹
فردا که یه کس دیگه/ یه جور دیگه/ یه آدم دیگه/... شدم یادم باشه که 
چه کسی / چه جوری/ چه آدمی/... بودم.

شرایط خیلی سخته،
زندگی که پدر و مادرم در این سی و چند سال جمع کردند داره از هم می پاشه
داریم جز به جز و المان به المان خونه مون رو dismantle می کنیم.
دیروز ماشین
امروز لوستر
فردا فرش
پس فردا سکه

نمی خوام از جزئیات بنویسم که خیلی تلخ اند
اما اگر قرار باشد فردا روزی زنده باشم یادم می ماند که در دیروزی همچون امروز چه ها کشیده ام 
و تو از من در تمام این روزها لبخند و تبسم دیده ای.
موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۸

ساعت ۶ بیدار باش.

نماز

ساعت ۶:۳۰ حرکت به سمت شرکت

مترو و رسیدن به منتها الیه تهران

ساعت ۷:۳۵ ورود به شرکت و به عبارتی کارخونه

سرو کله زدن با n جور مقاومت و خازن و ماسفت و ترانس، و n+1 جور کس و نا کس

ساعت ۱۹:۵۰ خروج از شرکت

مترو و حرکت به سمت دانشگاه

ساعت ۲۱:۰۵ رسیدن به دانشگاه

بررسی شبیه سازی هایی که دیروز گذاشتم اجرا بشند و امروز جواباش رو گرفتم

ساعت ۲۳:۱۲ حرکت از دانشگاه به سمت خوابگاه

ساعت ۲۳:۳۰ شام

ساعت ۲۳:۴۵ ارسال نتایج شبیه سازی به همگروهی

ساعت ۲۴:۰۰ حرکت به سمت آشپزخانه جهت شستن ظرفای امروز و دیروز و فردا

ساعت ۲۴:۳۰ حرکت از آشپزخانه به اتاق و از اتاق به نمازخانه جهت نماز برای پدر

ساعت ۱:۰۰ حرکت از نماز خانه به سمت اتاق و پست گذاشتن

فردا: برو به خط اول

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۰۱:۴۰

"سلام"....

آن سلامی که به سین،

نقش "سلامت" دارد

لام آن، "لطف و لطافت" دارد

الفش الفت بی‌پایانی است

میم آن عطر محبت دارد...


انتظار کشیدن هیچ وقت برام جالب نبوده، اعصاب و روانم رو به هم می‌ریزه و تمرکز رو ازم می‌گیره، با این وجود برام هیجان انگیز است. هیجان منتظر نتیجه بودن.

"یعنی می‌خواد چی بشه؟"

سوالایی از این دست وقتی در ذهنم مرور می‌شه حسی شبیه قلقلک بهم دست می‌ده.

به هر حال مثل اینکه باید باز هم انتظار بکشم.

حالا این انتظارها برای چیست؟ شما دعا کنید درست بشه اون وقت جایزه تون این میشه که من بهتون می‌گم موضوع چی بوده.


+ دیروز باز هم یکی از خاله خان باجی‌ها زنگ زده بود که حالم رو بگیره!!! منم نامردی نکردم هر چی از دهنم در می‌اومد و لایقش بود نصیبش کردم. باشد که درس عبرتی باشد برای بقیه شون.

+ 3 روز از ماه رمضون رو روزه نگرفتم. سه روز از چهار روز آخر. حتما از چرایی ش اطلاع دارید. دیروز یکی ش رو به خدا پس دادم. امیدوارم که قبول کرده باشه.

+ خدایا تا کی باید دلتنگش باشم. برید دست پدر مادرتون رو ببوسید قبل از اینکه دیر بشه.



موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۰

+ اَلو...

- بعله اَلو...

+ فردا بیا خونه ما، چله است.

- ان شا الله یه وقت دیگه. درگیر کار و درس و دانشگاهم فرصتش نیست.

+ چند روز پیش خونه مادربزرگت زنگ زدم، مادرت نبود. مادربزرگت گفت رفته بیرون. به موبایل مادرت هم زنگ زدم گوشی ش رو برنداشت، یا نشنید، یا هرچی دیگه...

- احتمالا نشنیده، از اونجایی که زیاد از گوشی ش سر در نمیاره بعدا هم نمی تونه بفهمه که کسی زنگ زده بوده ( توضیح میس کال ).


کاشکی کمی مثل خودشون پر رو بودم...

راضی به زحمت نیستیم. می بینید گوشی رو بر نمی داریم خب شما هم زنگ نزنید. شما به وظیفه خودتون عمل کردید، اوکی! ممنون. ما شعور نداشتیم. همانطور قبلا سال به سال سراغی از ما نمی گرفتید بازم نگیرید. می تونم ادای خوب بودن رو در بیارم اما نمی تونم ادای خوب بودن شما رو قبول کنم. نقش آدم خوبه قصه زندگی مو به شما نمی دهم P:

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۴

هر چند وقت یکبار خاطرات پدرم را می‌نویسم
دوست ندارید حوصله غم و غصه ندارید نخونید

درسته که باید جلوی جمع خودم سرپا نشون بدم و هیچ چیزی نگم. حتی سر مزار پدرمم گریه نکنم اما اینجا دیگه از این حرفا نداریم. دارم خفه می‌شم. 
بابا منم آدمم

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۰