... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

۱۳ مطلب با موضوع «کارخانه ب.» ثبت شده است

دیشب ساعت 10:30 رسیدم خونه. دم آسانسور مدیر ساختمان را دیدم.

سلام و احوال پرسی و قربونت برم و ...

* همیشه این وقت شب میای خونه؟

** بله

* اگه کاری سراغ داشتی سفارش پسر ما رو هم بکن. 

** رشته شون چیه این پسرتون؟

* دیپلم گرفت و نگرفت درسش رو ول کرد. می دونی که اخیرا هم ازدواج کرده. مغازه ش رو هم تازگیا جمع کرد. اون جایی که کار می کنی شرکته یا چیه؟

** کارخونه است.

* کارهای آسانسور و تاسیسات و ... هم می تونه انجام بده.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۱۵

خبر خوب:

ما هم بیکار شدیم رفت! از اول دی بیکارم و دارم ول می گردم.

مدیریت (= پسران مدیر مرحوم) شبانه تصمیم گرفت که واحد ما رو کنسل کنند. لذا از اول دی بیکارم.

خبر بد:

اوایل بهمن پدر بزرگم فوت کرد.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۱۳

امروز خیلی محترمانه و به صورت غیر مستقیم نامه استعفا م رو دادم به مدیر

شرایطی برای تمدید قرارداد گذاشتم که بعیده قبول بکنند

مدیر بهم اس ام اس داد که شنبه با مدیرعامل راجع بهش صحبت میکنه


شب خاله م زد و به صورت رسمی منو به عروسی دختر خاله م دعوت کرد.

گفتم خاله دعوت نمی خواد نمی گفتی هم می اومدم، خونه خودمونه!



امروز ۴۰ ام مدیرعامل سابق بود، رفتیم مسجد ترحیم. بیشتر شبیه آپارتمان بود تا مسجد. توی خیابان کارگر شمالی



موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۹

دلم میخواد ولو بشم رو زمین

پابکوبم

داد بزنم

که

پدرم...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۱
برای امتحان آخر باید پروژه هم بدم. قرار شد هم گروهی م بیاد اتاق م که پروژه رو پیش ببریم. گفتم اگه چایی یا نسکافه می خوری با خودت یه لیوان هم بیار. اومدنی دیدم یه فنجان خال خالی زرد و صورتی دستشه! با خودم گفتم این چیه که آوردی، خجالت نمی کشی مرد گنده؟!
خودش پی اش رو گرفت و گفت: رفتم آزمایشگاه لیوانی پیدا نکردم، فکر کنم مال خانم دال باشه، برش داشتم آوردم! بیاد شاکی میشه.

من: این که چیزی نیست. چند وقت پیش توی کارخونه برای اینکه یه تستی رو انجام بدیم لازم داشتیم آب نمک آماده کنیم. (از آب نمک به عنوان بار استفاده می کنیم، کاملا هم علمی است!). آب نمک رو توی سطل آشغال درست می کردیم و با لیوان خانم جیم لیوان به لیوان می ریختیم جایی که باید می ریخیتم (خاطره نقل به مضمون)! اندازه لیوانش حدوداً دو سوم یک پارچ آب معمولی بود.
خب راستش رو بخواهید من نمی دونستم لیوان برای خانم جیم ه، فکر می کردم کاربریش برای انتقال آب از سطل آشغال به این ور و اون ور و حتی هم زدن آب می باشد. بعدش که همکارم بهم گفت: به خانم جیم میگم که با لیوانش چیکار کردی! تازه 60 ام خبر دار شد که چه فاجعه ای رخ داده. ما رو از چی می ترسونی؟ از خانم جیم؟!

نتیجه اخلاقی 1: هرگز لیوان تمیز یا کثیف خود را به امان خدا رها نسازید.
نتیجه اخلاقی 2: با لیوان دیگران آنگونه رفتار کنید که دوست دارید دیگران با لیوان شما رفتار کنند.
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۴ ، ۰۹:۳۸

ساعت ۶ بیدار باش.

نماز

ساعت ۶:۳۰ حرکت به سمت شرکت

مترو و رسیدن به منتها الیه تهران

ساعت ۷:۳۵ ورود به شرکت و به عبارتی کارخونه

سرو کله زدن با n جور مقاومت و خازن و ماسفت و ترانس، و n+1 جور کس و نا کس

ساعت ۱۹:۵۰ خروج از شرکت

مترو و حرکت به سمت دانشگاه

ساعت ۲۱:۰۵ رسیدن به دانشگاه

بررسی شبیه سازی هایی که دیروز گذاشتم اجرا بشند و امروز جواباش رو گرفتم

ساعت ۲۳:۱۲ حرکت از دانشگاه به سمت خوابگاه

ساعت ۲۳:۳۰ شام

ساعت ۲۳:۴۵ ارسال نتایج شبیه سازی به همگروهی

ساعت ۲۴:۰۰ حرکت به سمت آشپزخانه جهت شستن ظرفای امروز و دیروز و فردا

ساعت ۲۴:۳۰ حرکت از آشپزخانه به اتاق و از اتاق به نمازخانه جهت نماز برای پدر

ساعت ۱:۰۰ حرکت از نماز خانه به سمت اتاق و پست گذاشتن

فردا: برو به خط اول

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۰۱:۴۰

وقتی که نمیدونم از کجا شروع کنم تا به کجا برسم

بهترین کاری که می تونم بکنم اینه که بشینم یه گوشه ای و مشق شبم رو بنویسم.



+

پروپوزالم که که تقریبا به همان وضعیتی است که چهار ماه پیش بود.

پروژه درس دکتر ا. که لاش رو باز نکردم.

میانترم درس دکتر ک. که لاش رو باز نکردم.

پروژه های تل انبار شده در شرکت.


از همه بدتر خوابم میاد. 


هفته پیش سه شنبه رفتم ولایت که هم یک سری کار بانکی رو انجام بدم، هم...هم... هم اینکه تولد مادرم بود. براش یه لیوان خریدم که عکس خودم و خودش روش بود. امروز صبح حدود 6:30 رسیدم تهران، به زور توی اتوبوس خوابیده بودم. بیدار که شدم دیدم توی ترافیک کرج به تهرانیم و چیزی به طلوع آفتاب نمونده. طبق قرار معمول آقای راننده هم برای نماز نگه نداشته بود و نگه نداشت. همونجا رو صندلی یه نماز الکی خوندم. با بی آر تی رفتم دانشگاه، نمازم رو قضا کردم و رفتم اتاقم. نسکافه ای زدم و کلاس صبحم رو شرکت کردم. بعد کلاس اومدم خوابگاه و بعدش خودم رو رسوندم به شرکت ب. (شهر قشنگ!). حدود ساعت 20:30 از رسیدم خوابگاه و الان هم در خدمتتون هستم.



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۴

مرگ که تنها برای من نیست

جمعه مادربزرگ مصطفی فوت کرد

یا

اخیرا پدر استاد دومی فوت کرده


اون چیزی که بیشتر از همه منو اذیت می کنه دلتنگی برای پدرمه نه چیز دیگر.

اینکه نتونستم تو زندگی براش کاری بکنم upset م می کنه.



سه شنبه ها روز شلوغی منه.
صبح داشتم می رفتم بانک پول بیمه عمر پدرم رو انتقال بدم به حساب کوثر خودم
مسیرم رو از داخل دانشگاه انداختم
که
جلوی دانشکده مصطفی رو با کت و شلوار و پیرهن مشکی دیدم. منتظر استادش بود که باهاش بره قم برای بازدید از یه نیروگاه. مصطفی برای استادش هم کار می کنه.
باهم رفتیم بانک، اما نشد که انتقال وجه بدم.
مسیرم رو گرفتم و رفتم سر کار
سه شنبه ها جلسه واحد طراحی ه که باید همه بچه های طراحی باشند. یکی دو ساعت توی جلسه بودیم. بعدش کلاس آموزش DSP که شرکت برای ما در نظر گرفته شروع شد. ساعت 19:38 بود که شرکت را ترک گفتم.


یکشنبه سرکار بودم که دیدم گوشیم زنگ می زنه. برش داشتم. یه خانم بود که گفت:
شما برای ما رزومه فرستاده بودید
منم بی خبر از همه چی، گفتم:
چند ماهی میشه من برای جایی رزومه نفرستادم شاید 3 یا 4 ماه.
آدرس داد و دیروز رفتم برای مصاحبه. چند تا از سوالاش:

اصولگرایی یا اصلاح طلب؟
آدما رو با خط کش اصول گرایی و اصلاح طلبی تقسیم نمی کنم. اما اگه منظور از اصول پایبندی به اخلاق باشه باید بگم که تقید برام مهمه. من هم دوست اصولگرا دارم و هم اصلاح طلب.

اخلاق یه چیز نسبی است. بعضی از آدما به دین معتقدند و بعضی ها هم برای خودشون منطقی دارند که در چهار چوب اون منطق شون عمل می کنند. پس نیازی نیست که الزاما به دین مقید باشیم.
بنده اخلاق رو نسبی نمی بینم. خوب همیشه خوب بوده و بد هم بد. مثلا دروغ بد است. در ثانی از دید من دین امری غیر منطقی نیست.
اما بعضی چیزاش با عقل جور در نمیاد و حرفای عجیب و غریب می زنه.

چه سایتایی رو می خونی؟
باید سایتی بگم که به کسی بر نخوره! بیشتر وبلاگ می خونم تا سایت که اونا هم خصوصی هستند و نیازی نمی بینم آدرسشون رو بدم.

آخرین کتابی که خوندی؟ اثر کی بوده؟
بیشعوری نوشته یه روانشناس خارجی. اما داستانای جلال آل احمد و جمالزاده رو هم تازگیا خوندم. فارسی شکر است.

ویژگی های بد اخلاقی:
ویژگی بدی که مربوط به کارم بشه رو به خاطر نمیارم اما توی زندگی هر کسی یه سری معایبی داره که نیازی نیست اینجا به اونا اشاره کنم.

بزگترین شکست در زندگیت:
هیچ وقت بزرگترین شکست نداشتم. توی زندگی شکست داشتم اما هیچ کدوم بزرگترین نبوده.

بزرگترین مشکلی که تونستی مدیریتش کنی؟
فوت پدرم

تک فرزندی نمی خوای ازدواج کنی؟
فعلا قصد ازدواج ندارم. شرایط باید پایدار بشه بعد.

چرا ما باید شما رو استخدام کنیم؟
برای اینکه بهترین فردی که تونستید پیدا کنید من بودم.

واقعا؟
اگه نخواهیم بگیم بهترین فرد، حداقل می تونیم بگیم در دسترسترین فردی که بتونه کمکتون بکنه.

مطمئنی؟
بله. گزینه های بهتر از من هم هستند اما شما بهشون دسترسی ندارید. اگه خواستید بگید تا براتون معرفی کنم.

فکر نکنم این طوری باشه.

آیا می تونی رئیس باشی؟
نمی تونم رئیس خوبی باشم اما معاون خوبی خواهم بود. رئیسا از جنس آدمای زبون بازند که معاونا به کاراشون نظم می دن.
می تونم اثبات کنم که اینجوری نیست.

ویژگی مثبتت؟
داشتن روحیه کار گروهی، نظم، تا کاری رو به سرانجام نرسونم ولش نمی کنم، سخت کوشم.

اگر به هر دلیلی رئیست اعصاب نداشته باشه، یعنی کلا رفتار غیر منطقی نشون بده چیکارمی کنی؟
اولش بررسی می کنم که دلیل این رفتار غیر منطقی ش چیه؟ اگه دلیل منطقی داشته باشه سعی می کنم رفع اش بکنم. اما اگه دلیل موجهی نداشته باشه سعی می کنم با رفتار غیر منطقی ایشون به صورت منطقی برخورد کنم.


مملکتی که نشه برای چهار روز بعدش برنامه ریزی کرد و باید گل گرفت.



۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۱۳
ماه رمضان را تمام توان کار می کردم، درس می خوندم که برای تعطیلات رفتم خونه یه چند وقتی رو با خیال راحت استراحت کنم، بگردم و تفریح کنم. خیلی وقته که وقت خالی نداشتم. هر زمان به بهونه ای درگیر بودم. کنکور دکتری و پروژه ارشد، خود دکتری، کار، پروپوزال دکتری. دیگه مغزم آماس کرده بود.
شب قرار بود برای افطار مهمون مدیرعامل شرکتمون باشیم در رستورانی در چیتگر. فرداش هم می خواستم برم خونه که چند روز آخر ماه رمضون رو خونه باشم و بعدش هم مسافرت و ددر دودور!
صبح با زنگ تلفن بیدار شدم که بیا...
یک روز زودتر می رفتم خونه شاید پدرم الآن زنده بود.
و من چند سالیست که استراحت نکرده ام.
این خستگی روحی چند وقته هم مزید بر علت شده
از خستگی نفسم بالا نمیاد

کار
دنبال خونه
کار
دنبال خونه
کار
دنبال خونه

یادم باشه از مصاحبه امروزم بگم
یا از حس مور مور شدن دیروز

فعلا برای اینکه حس فضولی تون رو گل بندازم بدانید و آگاه باشید که...

دختری که جهاز نداره این همه ناز نداره

میمون هرچی زشت تر ادا و اطوارش بیشتر

والسلام


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۶

بعضی چیزا


چقدر بهت گفتم ندو، یواش، آروم

دیدی چطور شد؟

خوب شد؟

همین رو می‌خواستی؟

میگن عجله کار شیطان است.

صبح تا شب، شب تا صبح دویدی آخرش هم به جایی نرسیدی

حق ات است، بشین بمیر!

نمی‌دونم حرف حساب ت چیه؟

دیگه فایده ای نداره. کار از کار گذشته و داری نفس‌های آخرت رو می‌کشی.

یه قدم جلو---یه قدم عقب

یه قدم جلو---یه قدم عقب

یه قدم جلو---یه قدم عقب

عقربه ثانیه شمار ساعت رومیزی م بین    بیست و نه    و    سی و یک    نوسان می‌کند.

بهم می‌گوید ساعت به طور متوسط سه و بیست دقیقه و سی ثانیه است اما می‌دونم که دروغ می‌گه مثل سگ.



بعضیا

بند ساعت مچی ام مشکل پیدا کرده، خود به خود باز می‌شودف مخصوصا وقتی بهش فشار وارد شود و من هنوز وقت نکردم که درستش کنم. تازه بندش را عوض کردم، مهر پارسال بود که بند قهوه‌ای روش انداختم، با کمربند و کفش م ست بود! ساعت هدیه عید 5-6 سال پیش پدر و مادرم هست. یه ساعتی مستطیلی با صفحه سفید، تاریخ دار.
دیروز با مترو از سر کار برمی‌گشتم.
مترو پر بود. یه وجب جا پیدا کردم کنار در ورودی ایستادم، تکیه دادم به شیشه‌ای که صندلی‌ها رو از در جدا می‌کند.
رسیدیم به ایستگاه پانزده خرداد
چشمتان روز بد نبیند
جماعتی که خون آریایی تو رگاشون می‌جوشید مثل قوم مُ غول ریختند تو
یه عده هم از بیرون بقیه رو هل می‌دادند که جا براشون باز بشه و تازه  عربده می‌کشیدند که
هل بده....برو تو....جا هست!!!
صدای آخ و واخ ملت داخلیه هم در آمده بود
جماعت مثل کاغذ مچاله شده بودند تو هم
ایستگاه بعد امام خمینی
"مسافرین محترمی که قصد ادامه مسیر به سمت ایستگاه تجریش و یا کهریزک را دارند در این ایستگاه از قطار پیدا شده و با توجه به تابلوهای راهنما مسیر حرکت خود را انتخاب نمایند"
چند قدمی دور نشده بودم که دیدم ساعت مچی‌ام نیست

تقصیر خودم بود وگرنه شلوغی مترو بهونه است




۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۲