... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

۲۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

+ اَلو...

- بعله اَلو...

+ فردا بیا خونه ما، چله است.

- ان شا الله یه وقت دیگه. درگیر کار و درس و دانشگاهم فرصتش نیست.

+ چند روز پیش خونه مادربزرگت زنگ زدم، مادرت نبود. مادربزرگت گفت رفته بیرون. به موبایل مادرت هم زنگ زدم گوشی ش رو برنداشت، یا نشنید، یا هرچی دیگه...

- احتمالا نشنیده، از اونجایی که زیاد از گوشی ش سر در نمیاره بعدا هم نمی تونه بفهمه که کسی زنگ زده بوده ( توضیح میس کال ).


کاشکی کمی مثل خودشون پر رو بودم...

راضی به زحمت نیستیم. می بینید گوشی رو بر نمی داریم خب شما هم زنگ نزنید. شما به وظیفه خودتون عمل کردید، اوکی! ممنون. ما شعور نداشتیم. همانطور قبلا سال به سال سراغی از ما نمی گرفتید بازم نگیرید. می تونم ادای خوب بودن رو در بیارم اما نمی تونم ادای خوب بودن شما رو قبول کنم. نقش آدم خوبه قصه زندگی مو به شما نمی دهم P:

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۴

سرکار خانم فائزه هاشمی! 

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۰
متاسفم برای جهانگیری که با اون وضعیت خفت بار در کنار آدم کش یاغی قرار گرفت. این حقارت تلخ از چهره ایشون کاملا پیداست.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۶

امام کاظم علیه السّلام:


... اِنَّ لِکُلِّ شَیِ دَلیلاً وَ دلیلُ العَقلِ التَّفَکُرُ وَ دلیلُ التَّفَکُّرِ الصّمت و لِکُلِّ شیٍ مطیَّةً وَ مَطیَّةَ العَقلِ التَّواضُعِ ... .


... برای هر چیزی دلیل (و نشانه ای) وجود دارد و دلیل عقل تفکر است و دلیل تفکرسکوت است و برای هر چیزی مرکبی است و مرکب عقل تواضع است.


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۱:۲۸

کدوم جونه وره که خیلی خسته است؟

من بیشتر از اون خسته ام‌.

با اینکه الآن وقت بیدار شدنه اما من فعلا به ادامه خوابم برسم...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۶:۵۷
داشتم دنبال شعری می‌گشتم که تو این محتوا باشه:
جواب ابلهان خاموشی است...
با این قید که بجای ابله از یک واژه دیگه‌ای توش استفاده شده باشه و همان مفهوم رو برسونه.
بگذریم، پیداش نکردم.
گاهی وقتا بعضی کارا و حرفا رو از بعضی کسا می‌بینیم و می‌شنویم که نمی‌دونیم این کار و حرفشون رو پای چی بذاریم؟
قطعا به پای ابله بودنش که نمی‌تونیم بذاریم چون اصلا ما و چه به ابله هان؟
یه احتمال دیگه هم هست که ما خودمون بیش از حد نسبت به اتفاقات پیرامون حساسیت نشون می‌دیم. خودمون اونقدر پیچیده‌اش می‌کنیم که می‌شه یه کلاف سر در گم، از یک اتفاق کوچیک یه بحران می‌سازیم و می‌شینیم برای بحران ساختگی مون عزا می‌گیریم و انتظار هم داریم دیگران هم در غم ما شریک شوند.
علاوه بر موارد بالا امروز بعد از مدت ها تصمیم گرفتم برای پروفایل تلگرام خودم عکسی بذارم. کلی روش کار کردم که درستش کنم. با یه نرم افزاری عکس رو بهش می دی و بجاش عکس رو در قالب حرف و شماره بهت پس می‌ده. یه چیزی توی این مایه ها...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۱
گردن، چشم، سر همه در اقدامی مشترک تصمیم گرفته اند که درد بکنند.
متاسفانه قرص سر دردم رو پیدا نمی‌کنم. احتمالا مونده دانشگاه.
نسکافه هم که همون جاست.
امیدوارم با چایی التیام پیدا کند.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۳
امروز مادرم به همراه خاله شماره 1 برگشتند تبریز.

+ تا چند ساعت پیش فکر می‌کردم قبر پیامبر هم توی بقیع کنار امام حسن (ع) هست که از این گمراهی آشکار نجات یافتم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۳
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۶:۳۹

دارم به شخصه دهن خودم رو سرویس می‌کنم:


در کنار عضویت در n تا گروه تلگرامی خوب و بد، چرت و پرت

تو هشتا گروه علمی-برقی هم عضو شدم. بیشتر پیام‌های جدیدم مربوط به همین هشتا گروه هست. یه حسی از درون بهم میگه که باید همشون رو بخونی وگرنه اطلاعات مفیدی رو از دست میدی. همین حس باعث می‌شه از کار اصلی خودم عقب بیافتم. با این وجود دست از لجبازی خودم بر نمی‌دارم و همچنان به مطالعه این گروه‌ها ادامه می‌دهم.


گروه فک و فامیل‌های نوه نتیجه‌های حاج حسن که مربوط نوه‌های پدربزرگ مادریم میشه و خودم افتتاحش کردم پست گذاشته که:

دقت کردین میری زیربارون دهنتو مث کروکدیل باز میکنی که یه قطره بارون بره تودهنت ، نمیره !؟
.
.
حالا داری بایکی صحبت میکنی ، یه تف کوچولو ازدهنش میاد بیرون صاف میره تو لوزوالمعدت

با خوندن این پست یاد خاطره ای از اول دبیرستان افتادم،
دبیرستان که بودم!
نه این جوری شروع بکنم بهتره:
یه روز سر کلاس ... نشسته بودیم و من ردیف اول با دوستم بودم. از جمله بزه کاران کلاس محسوب می‌شدیم. الکی بحث راه می انداختیم که سر معلم گرم بشه و درس نده، سوال نپرسه. عاشق تراکتور و پرسپولیس بود و ما از همین نقطه ضعفش استفاده می کردیم و زهرمون رو میریختیم. کلاس این معلم زنگ دوم بود. معمولا معلم ها بین دو زنگ به صرف صبحانه مشغول میشدند. ظاهرا اون روز صبحانه نون پنیر بود، این رو از روی در و گوهرهایی که وقت حرف زدن از درون دهان مبارکش به لبه لب ش منتقل می شد می گم. یه چیزای سفیدی که تف نبودند حتما پنیر بودند. به رسم مرسوم و به عهد معهود مشغول به توطئه بودیم و معلم در حال ذکر مناقب پرسپولیس. منم مثل کروکودیل دهنم را باز کرده بودم و در بحر چرندیات ایشان مستغرق، و کیفور دست پخت خودم. یه دفعه یه تیکه از پنیرها شوت شد توی دهنم و من در حالا بالا آوردن!!! به به!!! 
معلم تا آخر کلاس چیزی نفهمید اما دور و بریام چرا. آب دهنم را یک ساعتی نگه داشتم و تصمیم گرفتم از این به بعد خفه خون بگیرم و جلوی ایشون دستم رو روی دهنم بذارم. بغل دستیم با خودش دسمال می آورد و موقع حرف زدن ایشون صورتش رو پاک می کرد:))))

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۹