... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

سلام

تازه از امتحان برگشتم، نمی دونم امتحان سخت بود یا نه اما من از چیزی که نوشتم راضی نیستم.

نمی دونم چرا این طوری میشه؟ زیاد می خونم اما جواب نمی ده.

از نظر دوستان، خانواده و اطرافیان آدم موفقی هستم اما من خودم چنین برداشتی از خودم ندارم. نمی خوام موفقیت هام رو کوچیک بشمرم اما اون چیزی که اونا ازش به عنوان موفقیت یاد می کنند برای من مقدمه است.

شرایط برام خیلی پیچیده شده

اونقدری که دیگه نتونم تمرکز کنم

هرچند از لحاظ درس و دانشگاه توی عرف جامعه خیلی خوبم(!!!) اما هیچ وقت نمره و این جور مسائل برام ارزشی نداشتند. الآن هم که دارم از درس و نمره صحبت می کنم دلیل بر تغییر موضع م نمی شه بلکه شرایط زندگی است که من رو Force کرده روی این متمرکز بشم.

و این تاثیرپذیری از محیط خودش دلیلی بر ضعف آدماست. باید بیشتر روی خودم کار کنم.

نمره باید خوب باشه تا

1. استاد اول ازت ایراد نگیره که این چه نمره ای ه، تا دستش باز باشه بعدا بتونه کمکت کنه

2. فردا خواستی جایی هیات علمی بشی چیزی برای گفتن داشته باشی.

3. استاد دوم قبول کنه که به عنوان همکار مشاور پایان نامه ات بشه. این استاد معدل دکتری ش شده 20! حالا ازم انتظار داره که 20 بشم، درحالیکه!!!

4. همراهی استاد دوم باعث میشه پایان نامه ات خیلی خوب از آب در بیاد، که برای هیات علمی شدن لازمه.

5. بهت اعتماد به نفس می ده.


فعلا کلی کار سرم ریخته و از لحاظ روحی در شرایط خوبی نیستم. سه تا پروژه باید تحویل بدم، شنبه یه امتحان دیگه دارم. یکشنبه تا آخر هفته باید برم سرکار و پروژه هاشون رو تکمیل کنم. تازه ماه رمضون هم داره میاد. از یه طرف باید استرس نمره داشته باشی و از اون طرف شکایت های استاد. تازه تابستون علاوه بر کار باید پروپوزالم رو بنویسم، روی مقاله کارشناسی و کارشناسی ارشدم کار کنم، چند تا کتاب بخونم. این ها رو بذار کنار این که از بعد عید نرفتم خونه :(
خب دلم براشون تنگ شده

خدا رو شکر می کنم که به اندازه کافی درگیری دارم که فکر و ذهنم سراغ کارای بی خود نره اما واقعا خسته ام. خستگی یه طرف نتیجه نگرفتن هم اون یکی طرف.
خدایا دیگه ذهنم یاری نمی کنه، خودت هرجوری بلدی این کلاف سردرگم رو سامانش کن.
شما هم بی زحمت آمین بگید :)

توی وبلاگ قبلی م گفته بودم هرجا دیدی دارم از جملات کوتاه و مقطع استفاده می کنم یعنی حالم خوش نیست.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۲

فردا امتحان دارم و هنوز کلی از مطالب مونده که باید مرور کنم

همین بهونه کافی بود که که نرم برای تشعییع شهدا


هم اتاقیم اومده می گه قضیه شهدای غواص چیه که همه جا زدند؟

قضیه غواص ها رو بهش گفتم

بعد برگشته میگه: مثل اینکه غواص هم بودند!


پ ن پ ... استغرالله!


با اینکه پسر خوبی ه و اما خیلی ساده است، همین سادگی وقتی با چاشنی مذهب مخلوط می شه یه معجون خطرناکی درست میکنه که ماحصل ش میشه :

1) با اسرائیل خوب می شه دوست هم بود

2) امام خمینی نه، آقای خمینی

3) اقتصاد لیبرال

4) نماز جماعت تعطیل

5) هرکسی توی حزب منه خوبه و هرکسی اون طرفی آدم بده است

6) ...



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۹

خیلی دوست دارم که در مراسم تشعییع 175 شهید غواص شرکت کنم

اما

فکر نکنم بتونم برم

لعنت بر امتحانات

لعنت!


همیشه درس بهانه ای بوده برای زندگی نکردنم


+ خدایی وقتی این شهدا رو می بینید خجالت نمی کشید؟ حالا هی برید اختلاس کنید، از کارتون بزنید، دزدی کنید، آقازاده بازی دربیارید، حزب بازی کنید، ساپورت بپوشید و آزادی یواشکی راه بندازید، ... نمی دونم هر کاری دیگه ای خواستید بکنید اما بدونید که مدیونید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۴۶

دیدی بعضیا کله سحر وقتی تو رو سر کار، کلاس، مترو، کوچه میبینند بهت خسته نباشید میگن!

امروز فهمیدم که خسته نباشید سر صبح یه جور فحشه!!!

همیشه با خودم میگفتم که چطور ممکنه یه نفر کله سحر خسته باشه مگه اینکه شب کار باشه یا مثل خودم جغد باشه!

امروز بالاخره فهمیدم که به بعضیا دقیقا( تاکید میکنم دقیقا)موقعی که از خواب پا میشن بجای سلام و صبح بخیر باید گفت خسته نباشید

بالاخره بعد از نزدیک به ۱۳ ساعت خواب پا شد.

آدم این همه بخوابه خسته میشه خب!

پس از این به بعد اگه کسی تو رو سر کار، کلاس، مترو، کوچه ببینه بهت خسته نباشید بگه

داره با زبان بی زبانی بهت میگه که

جناب عالی دیشب مثل خرسی که بخواب زمستونی رفته باشه خوابیده بودی، تاکیدش هم روی خرس هست تا مدت زمان خواب!

+اولین پستی است که با تبلتی که برای پدرم خریدم می نویسم.

++من هیچ وقت حاضرنمیشم خواهر دست گلم رو بدم دست یه مردی که ۱۳ ساعت بخوابه. بطریق مشابه برادرم را.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۱

یکی از بدبختی‌هاش اینه که بلد نیست سلام بکنه.

نمی‌تونه سلام بکنه.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۷
فکر کنم وقتی فارغ التحصیل بشم بتونم پرواز کنم
تو این دانشگاه اونقدر بهمون مرغ دادند که چیزی نمونده خودمون هم شبیه مرغ بشیم
بال و پر دربیارم و پرواز کنیم

مرغ که نمی تونه پرواز کنه
ببین شانسم ندارم

نهار فلافل خوردم.
از سوسیس و کالباس و ... خوشم نمیاد پس مجبورم به فلافل روی بیارم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۰

درست است که بزرگ شده ام

درست است که باید مثل کوه مقابل مشکلات بایستم

درست است که باید خودم از پس مشکلاتم بر بیایم

اما

گاهی به یک دستی احتیاج دارم

نه برای گرفتن و آرامش یافتن

نه برای کمک خواستن

نه برای ...

فقط برای اینکه بکشد بر سرم و بزند بر شانه ام

و بگوید

درکت می کنم


خدا کمکم کن که کم نیاورم. این نقشی که توی سریال زندگی بهم دادی خیلی سنگ ین ه. پس Help me

+ خیلی وقتا وقتی با کسی درد و دل می کنیم هدف پیدا کردن راه حل و کمک گرفتن نیست. همین که طرف به حرفای ما گوش بده خودش کلی از مشکلات رو حل می کنه. آدم سبک میشه.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۲

سلام

قبلن ها برای خودم وبلگ داشتم

برو و بیایی داشتم

خوانندگان وبلاگ عمدتا من رو می شناختند و همین باعث می شد که نتونم اونطوری که باید حرف دلم رو بزنم.

یکی دیگه از مشکلات وبلگ داری منتظر پیام های مخاطبین بودن هست. خیلی وقتا ذهنم رو به خودش درگیر می کرد که فلانی کی می خواد کامنت بذاره، اون یکی فلانی چرا کامنت نذاشته، ... .

علاوه بر اون دیدم جنبه وبلاگ داری ندارم. حدود و ضغور بعضی ها رو باید بیشتر رعایت می کردم که نکردم.

در منار اینا کلی کار و مشغله داشتم و دارم که اجازه نمی ده به این چیزا زیاد بپردازم.

anyway

امروز امتحان داشتم.
خدا رو شکر خوب بود. نه اینکه کامل نوشته باشم اما گند نزدم. امیدوارم که آخر سر حداقل 18 رو از این درس بگیرم که خیلی به نمره اش احتیاج دارم.
با تشکر
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۰
به نام خدا

خدایا شکرت
 همین بسه دیگه!
خودش خیلی هااا!!!

خدا توی قرآن یه جا شکایت عجیبی از مردم می‌کنه
"قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ" سبا 13

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۳

خب...خب...

گفتم یه فال بگیرم شاید فرجی در غم ما حاصل بشه که اومد:


دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی‌ارزد


به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد


رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی‌ارزد


شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد


چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد


تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمی‌ارزد


چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد
 

___

فردا از بچه ها باید امتحان بگیرم. پوستشون رو باید بکنم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۰