الکی مثلا شادم
خیلی سعی میکنم که خودم رو شاد نشون بدم
حتی سعی میکنم که شاد باشم اما نمیشه
یعنی اون قسمت از مغزم که دستور به شادی بودن میده خراب شده
امروز بعد از مدتها کمی درس خوندم
اوضاع اونقدری که فکر میکردم بد نیست اما از اون چیزی که برنامهریزی کرده بودم خیلی عقبم
بعد از ظهری گفتم یه چرت بخوابم پا شم برم بیرون دنبال خونه بگردم
گزینههام:
1. کلهر، ارومیه، آذربایجان
2. صادقیه، بلوار فردوس
3. باغ فیض، باهنر، 22 بهمن
4. سردار جنگل
5. سیمون بولیوار
6. کن
هستند. دوتای اول رو رفتم دیدم.
پا شدم دیدم دو ساعتی خوابیدم، و دیگه برای گشتن خیلی دیر شده بود. فردا میخوام برم سر کار یه سُک سُک کنم بر گردم. تا فعلا این کار رو هم از دست ندیم. درسته پول درست حسابی نمیدن مخصوصا با این وضعیتی که من سر کار میرم، یه هفته میرم و دو هفته نمیرم. تازه اون یه هفتهای هم که میرم دو-سه روز بیشتر نیست. بالاخره از بیکاری که بهتره. یادش بخیر چه روزایی داشتیم، یه زمانی برای رفتن سر این کار تاقچه بالا میذاشتم الآن...
دیروز مادرم زنگ زده که تو رو خدا نرو سر کار، از درسات عقب میافتی، بشین مثل قبل درست رو بخون، مقاله ت رو بنویس...
بعد از ظهرش قراره شوهر مهسا (دخترخاله م) بیاد دنبالم باهم بریم بگردیم. با این قیمتهای خونه دارم به این تصمیم میرسم که پول فروش ماشین مون رو هم بذارم روی پول خونه تا بشه چیزی خرید. فعلا خرید ماشین رو بذارم برای بعد. بعد یعنی خیلی بعد!
قبلن به خدا گفته بودم که نمیخواد منو آزمایش بکنه، من قبلن حسابم رو پس داده بودم
آقا ما رو بذار به حساب ردیها، رفوزه، اصلا مشروط، حذف ترم
هر چی خودت دوست داری
چرا با ما این طوری میکنی
آخه چطوری دلت میاد؟
سلام
بله خط یازده تون که خداروشکر سالمه فعلا فکر خونه باشید بعد ماشین :)
راستی: هرکه در این بزم مقرب تر است ,جام بلا بیشترش میدهند