... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

به نام خدا

افرادی که وسعت دیدشون به اندازه گردی شکمشونه حاضرند از دوستش پول قرض بگیرند، بختیاری بخرند و بخورند و به اون یکی دوستشون که سر سفره باهاشون نشسته و داره نون و ماست میخوره و تازه روزه هم بوده یه تعارف خالی هم نکنند.

این قسم از افراد مرتب یخچال رو بررسی میکنند که نکند هم اتاقی شون چیزی خریده باشد و آن‌ها از آن بی خبر باشد. مرتب از المان های سبد کالایی که از خونه برای دوستشون فرستاده شده می پرسند، « تو این نایلون چی ه که برات فرستادند؟ اون مشکی ه چیه؟»

اقدامات افراد شکم پرست تنها به این محدود نمی شود، بعد از اینکه کتلت های مامان پز بین هم اتاقی ها تخس شد و این جانداران سهم خود را میل کردند، فردای آن روز یخچال موقع بررسی یخچال از اون یکی هم اتاقی که اتفاقا مشهدی هم هست میپرسد؟ «تو چرا کتلت هات رو نمی خوری؟ نمی خوری من بخورم؟».

باید هوای هم اتاقی خودم رو داشته باشم وگرنه گاوها که به سهم علف خود بسنده نمی کنند.



 آخرین کتابی که خوانده ام کتاب "مفید در برابر باد شمالی" است. (یکشنبه 94/03/10 ساعت 1:22 بامداد)
حکایت دوستی عاشقانه دو نفر است که به طور اتفاقی از طریق یک ایمیل اشتباهی باهم آشنا می‌شوند. این دو هرگز همدیگر را ندیده‌اند. در عین حال که دوست دارند که همدیگر را ببینند اما این وسط مشکلی برای ارتباط با هم دارند. خانم قصه ما اصرار دارد که ارتباطش در حد دوستی است اما رفتارش چیزی بیشتر از آن را نشان می‌دهد. آقای قصه ما هم سعی می‌کند خود را به خانم زیاد نزدیک نکند. مشکل همسر خانم قصه ماست! بعله درست شنیدید. چیزی که خانم قصه ما از آن بی خبر است اطلاع آقای همسر از ماجرا است. کم کم آقای همسر وارد بازی می‌شود و مشکل خود را با خانم قصه ما حل می‌کند و همه گل و بلبل و یک باره داستان تمام می شود.
جز مزخرف ترین کتاب هایی است که تا بحال خوانده ام، دیالوگهای سبک و بی ارزش(البته چندجا دیالوگ خوب هم توش هست که در برابر سطور بی ارزشش قطره آبی است در برابر دریا). نه تنها چیزی بهم اضافه نکرد بلکه یک چیزی هم ازم گرفت و آن وقتم بود. چند بار خواستم کتاب را نیمه کاره تمام کنم اما دوست نداشتم نخوانده درباره ش نظر بدهم. کتاب از جمله کتاب هایی است که ارزش یکبار خواندن را هم ندارد. به پیشنهاد یکی از امت مسلمان کتاب را خریدم اما حالا می فهمم اگر بجاش پفک می خریدم ارزشش از این بیشتر بود.


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۲

یکی از خوشبختی هایی که آدمایی مثل مصطفی ازش بی نصیب اند خوشبختی دریافت سبد کالای است

نه از این سبد کالاهایی که دولت بهمون می ده

از اون دست سبد کالاهایی که خانواده از شهرستان برام می فرستند

پارسال که خونه داشتم از این سبد کالاها خیلی دریافت می کردم اما امسال با وجود نعمت خوابگاه و غذای خوشمزه اون دیگر نیازی به سبد کالا نیست.

دیروز رفتم از ترمینال سبدم رو دریافت کردم

1. دو بسته 24 تایی دلمه برگ مو

2. 5-6 بسته قرمه سبزی

3. یک سطل ماست پر کتلت

4. زولبیا-بامیه

5. آلبالو

6. زردآلو

7. برنج خشک

8. سیر

9. تخم کدو

10. راحت الحلقوم

11. حلوا

12. پول

بهمون گفته بودند که خوابگاه دیگه بهمون غذا نمی ده (ماه رمضان و بی غذایی = تشکر از مسئولین)

به خونه زنگ زدم گفتم چند بسته خرشت(شاید هم خورشت) برام بفرستند.

دیگه راحت الحقلوم برا چی؟؟؟ زولبیا؟؟؟ سیر نه سیر؟؟؟

اون چیزی که بیشتر از همه سوپرایزم کرد راحت الحلقوم بود :))

پول رو مادربزرگم برام فستاده بود. درسته که خدا رو شکر احتیاجی ندارم و بارها ازش خواستم از این کارا نکنه اما چه میشه کرد؟

بالاخره اون هم دوست داره برای نوه اش یه کاری بکنه و بهترین و شاید ساده ترین کار براش همین پول دادن باشه.

نمی خوام این خوشحالی رو ازش بگیرم.

حلوا هم دست پخت خاله شماره 2 است، بغیر مادرم دست پخت ایشون رو قبول دارم و لا غیر.

خیلی خوشگل و مجلسی درست کرده بود. روش هم برجسته اول اسمم رو نوشته بود، می دونم که این هم کار دختر شماره 2 خاله شماره 2 است (کوچکترین دخترخاله خانواده).


+ دانشجویی که تهرانی باشه نمی تونه حسرت دست پخت مادرش رو بکشه.



آقا ما از این کار (دل) کندیم اما اونا ول کن ما نیستند.
یکشنبه مدیر عامل بهم پیامک داده که عیبی نداره دو-سه روز تو هفته هم بیایی مشکلی نیست، و با من در تماس باش.
اما من همچنان نرفتم
امروز هم مدیر بخشی که قرار بود توش کار کنم بهم زنگ زد که عیبی نداره دو روز بیا، یه ماه بیا و بعدش اگه بهت بد گذشت دیگه نیا.
ان شا الله قراره با مصطفی همکار بشم. نشد هم عیبی یوخ


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۷

تو این اوضاع بیکاری امروز رسما از کارم استعفا دادم

:(

باشد که رستگار شوم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۲:۵۴

وسعت دید بعضیا به اندازه گردی شکمشونه.



امروز از صبح بیرون بودم
امروز هوا خیلی گرم بود، یه جهنم واقعی
عصری برگشتنی سر راه چند تا طالبی و یه مقدار وسایل سالاد گرفتم که افطاری خوابگاه از گلوم پایین بره.
خسته و کوفته رسیدم خوابگاه
اونقدر عرق کرده بودم که زیر پیرهنم چسبیده بود به تنم
رفتم زیر کولر دراز کشیدم و چند دقیقه ای خوابیدم
بعد چند دقیقه اومد
خواستم خرت و پرت هایی که گرفتم رو بچینم توی یخچال که دیدم جای خالی نیست.
بهش گفتم این هندونه نصفه ت رو بردار یه کم جا باز بشه.
گفت بذار بیرون می خوام بخورم.
رفت رو تختش پرده رو کشید و شالاپ شالاپ، خرپ خرپ شروع به خوردن کرد.
داشتم از تشنگی هلاک می شدم
حالم اصلا خوب نبود
جیگرم داشت آتیش می گرفت و طرف نشسته بود هندونه می خورد (نامرد!)
با این تشنگی و گشنگی بیشتر از یک ساعت درگیر درست کردن سالاد + ماست خیار + طالبی بودم.
رفتم ظرفا رو شستم
و
اتاق رو جارو کشیدم
و در تمام این مدت طرف روی تختش دراز کشیده بود و سریال می دید.
موقع افطار که شد انگار گرسنه اش شده بود
اومد سر سفره
یه کمی از غذامون بهش دادیم و شروع کرد به خوردن و تعریف کردن از سالاد و ماست خیار
اونقدری خورد که حس کردم اگه دیر بجنبم چیزی برای خودمم باقی نمی ذاره.

روزه نمیگیری نگیر
اما رعایت حال طرف مقابلت رو هم بکن

+ بیشعوری حماقت نیست و بیشتر بیشعورها نه تنها احمق نیستند که نسبت به مردم عادی از هوش و استعداد بالاتری برخوردارند.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۰

همین الآن حاضرم بمیرم

فشاری روم هست که کم مونده سکته کنم

بغض گلوم رو گرفته

اما

نمی تونم گریه کنم

هنوز نتونستم باور کنم

مبهوت ماجرام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۴