وقتی که نمیدونم از کجا شروع کنم تا به کجا برسم
بهترین کاری که می تونم بکنم اینه که بشینم یه گوشه ای و مشق شبم رو بنویسم.
+
پروپوزالم که که تقریبا به همان وضعیتی است که چهار ماه پیش بود.
پروژه درس دکتر ا. که لاش رو باز نکردم.
میانترم درس دکتر ک. که لاش رو باز نکردم.
پروژه های تل انبار شده در شرکت.
از همه بدتر خوابم میاد.
هفته پیش سه شنبه رفتم ولایت که هم یک سری کار بانکی رو انجام بدم، هم...هم... هم اینکه تولد مادرم بود. براش یه لیوان خریدم که عکس خودم و خودش روش بود. امروز صبح حدود 6:30 رسیدم تهران، به زور توی اتوبوس خوابیده بودم. بیدار که شدم دیدم توی ترافیک کرج به تهرانیم و چیزی به طلوع آفتاب نمونده. طبق قرار معمول آقای راننده هم برای نماز نگه نداشته بود و نگه نداشت. همونجا رو صندلی یه نماز الکی خوندم. با بی آر تی رفتم دانشگاه، نمازم رو قضا کردم و رفتم اتاقم. نسکافه ای زدم و کلاس صبحم رو شرکت کردم. بعد کلاس اومدم خوابگاه و بعدش خودم رو رسوندم به شرکت ب. (شهر قشنگ!). حدود ساعت 20:30 از رسیدم خوابگاه و الان هم در خدمتتون هستم.