... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

۱۴۲ مطلب با موضوع «۲۶ سالگی» ثبت شده است

خبر خوش اینکه ساعت مچی ام که توی مترو گم شده بود بالاخره یافت شد. رفتم از بخش اشیای گم شده مترو که نزدیک ایستگاه امام خمینی هست پیگیری کردم و ساعتم رو دوباره احیا کردم. اما این دلیل نمیشه که شما برام دیگه ساعت نخرید.
خبر خوش اینکه چهار شنبه هفته پیش خونه جنت آباد رو خریدیم. درسته که همه پولش رو ندارم بدم اما یه جورایی خریدیم خب.
خبر خوش اینکه تاکسی رو هم فروختم، اما دلم برای تاکسی زرد خورشیدی تنگ میشه. کلی عکس و فیلم ازش گرفتم که بمونه برای بعد.

+ قانوی داریم به اسم 1 به 99. طبق این قانون اگر شما به یک نفر خوبی کنید از 99 نفر دیگه پاداش میگیرید، و برعکس؛ یعنی اگر به یک نفر بدی بکنید توسط 99 نفر دیگه جریمه می شید.
۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۷:۴۲

در حال حاضر خوابگاه هستم. ساعت 15:30 با شوهر دختر عمه ام قراره بریم با یک فروشنده صحبت کنیم برای خرید. دو بار خونه رو دیدیم و پسندیدم. جنت آباد شمالی بالاتر از نیایش. طبقه ششم، از یه سمت به کوه دید داره و از یه سمت دیگه به شهر.
هیچ وقت حس خوبی نسبت به املاکی ها نداشتم، حس می کنم یه کلاه گرفتن دستشون که در به در دنبال یکی می گردن که بذارن سر یه بدبختی. املاکی بهم زنگ زده که شیرینی ما فراموش نشه! حالا شیرینی شما چقدره؟ 1 تا 2 درصد!!! به عبارتی اگه من بخوام براتون ترجمه کنم میشه 4 تا 8 میلیون از هر طرف معامله.
طبق قانون فرمول محاسبه حق کمیسیون به این ترتیب است:
تا مبلغ 30 م 0.5 درصد از هر طرف
به ازای مازاد 30 م تا مبلغ 50 م 0.75 درصد از هر طرف
به ازای مازاد 50 م تا مبلغ 100 م 0.5 درصد از هر طرف
به ازای مازاد 100 م 0.25 درصد از هر طرف
پس برای یک ملک 400 میلیونی شما باید
30*0.5+(50-30)*0.75+(100-50)*0.5+(400-100)*0.25 = 1.300 میلیون تومان بپردازید.

امروز اراده کردم که کمی درس بخونم، خوب بود، حدود 5 دقیقه.



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۳:۲۲

امروز بعد از مدت ها اومدم اتاقم

توی دانشکده

نسکافه زدم

از توی کمدم سررسیدم رو برداشتم

حدس می زنید لاش چی بود؟

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۳:۵۷

همیشه روز اول خوابگاه سخته

دیروز روز اولی بود که در خوابگاه جدیدم مسقر شدم

سه هم اتاقی جدیدم قبل من اومده بودند و جاگیر شده اند.

خب مشخص است، هر کی دیرتر برسه باید ته دیگ بخوره

خوابگاه جدید تمیزتر از قبلی است، دسترسی اش به دانشگاه و مترو بهتره

اما اتاقاش در بهترین حالت نصف قبلی ه.

تخت طبقه بالا به من رسیده

اتاق چهار تا کمد داره که یکی از کمدها عملا پره، ستون کنار دیوار رو قاب کردند و براش در گذاشتند تا شبیه کمد بشه در حالیکه توی کمد پر است از ستون.

وسیله هام (کتابا، لباسا، پتو، ساک ) گذاشتم یه گوشه تخت. بالاخره خودم رو یه جوری جا می دم.

احتمالا بیشتر از یک ماه مهمون این خوابگاه نباشم.


+ زدند جون یه عده جماعت رو گرفتند، و حالا برای دادن ویزا به وزرا ما طاقچه بالا می ذارن. ما هم انگار نه انگار پا شدیم رفتیم نیویورک، آشتی کنون. موضع ما هم شده اینکه " عربستان باید در بازگرداندن اجساد مطهر تسریع کند " . یعنی یکی تو این مملکت پیدا نمی شه پا شه یه سیلی بزنه دم گوش این پنگوئن ها.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۱

یه جایی خونده بودم که یکی از ویژگی های آدمای ناموفق اینه که اهل نق زدن هستند به عبارتی همیشه از شرایط موجود گله می کنند.

شما که حالی از ما نمی پرسید، بذار یه گزارش کار بدم تا از نگرانی دربیایید!


بالاخره خونه خریدم یا نه؟

الآن سه روزه که اودمدم خونه عمه اینا. مادرم هم اینجاست. دارم چندتا خونه ای که پیدا کردم رو بهش نشون می دم. فعلا به دو تا گزینه رسیدم.

۱) بلوار فردوس، ابراهیمی جنوبی. ۶ سال ساخت. رو به آفتاب، پارکینگ، انباری، آسانسور، شوفاژ. ۶۸ متر ۳۰۰ میلیون. کنارش مسجد، درمانگاه، پاساژ و کلی مغازه هست.

۲)خیابان سعید گلاب، کوچه حسینی، ۳ سال ساخت، رو به آفتاب، پارکینگ، انباری، آسانسور، شوفاژ. ۸۳ متر، ۳۳۲ میلیون، محله خلوت.

پول من اندازه ۳۰۰ تومنه و برای خرید دومی یا باید وام بگیرم که از حد توان من خارجه (ماهی ۷۰۰ تومن قسطش است) و یا اینکه از کسی قرض بکنم که با توجه به قانون پا و گلیم این نیز منتفی است. دست آخر مجبورم چند تیکه فرش و طلا بفروشم که پولش تامین بشه. اولی یه جورایی شلوغه و از این بابت شاید اذیت بکنه. در ضمن به نظرم در مقابل دومی خیلی کوچیکه. دستشویی اش هم فقط فرنگی ه که یه ایراده و باید فکری به حالش بکنم. در عوض شلوغی اش باعث می شه که وقتایی که من خونه نیستم حوصله مادرم سر نره. امکانات رفاهی محلش خیلی خوبه. اگه اینجا رو انتخاب کنم ممکنه یه پولی هم تهش برام بمونه که باهاش ماشین بگیرم. دومی درسته که بزرگ و خوش نقشه است اما هرچی باشه جز طرشت محسوب می شه و تو چه دانی طرشت چیست؟

و این گونه است که من در سرگردانی آشکار به سر می برم.


از دانشگاه چه خبر؟

انتخاب واحد کردم.

چند روز پیش یه ایمیل واسم اومد که افرادی که مایل به دریافت جایزه بنیاد ملی نخبگان هستند برن سایت ثریا و ثبت نام بکنند. خدمتتون عارضم که پارسال هم این جایزه رو می دادند اما باید استاد شما به معرفی میکرد و چون استاد من یادش رفت که معرفی بکنه لذا بهم تعلق نگرفت(ماهی ۹۰۰ هزار) وسطای سال شرایطش عوض شد گفتند از سال بعد میاییم رتبه کنکور و معدل و ... رو نگاه می کنیم و یه تعدادی که بهتر هستند رو معرفی می کنیم. حالا تو این ایمیلی که برامون فرستادن نوشتند که شرایط امسال اینه که معدل دانشجویان دکتری در مقطع  کارشناسی و کارشناسی ارشد حداقل فلان و بهمان باشه که هست اما معدل دکتری باید حداقل ۱۸ باشه که نیست. اون چیزی که تا چند ماه پیش می گفتند این بود که رتبه کنکور هم دخیله اما حالا! یعنی امسال هم این جایزه شامل ما نشد.

از داستان دو نتیجه میگیریم:

۱) روی یه چیز نمیشه حساب باز کرد،اون هم حرف مسئولین هست.

۲) مچکرم،مرسی. بله نتیجه گیری دوم فقط یک تشکر خشک و خالی است از نظام آموزشی عالی کشور.

یادم نمی رود دانشجویانی که با پاچه خواری معدل نجومی گرفتند

یادم نمی رود اساتیدی که نمرات تاپ کلاس اختصاص داشت به دانشجویان خودشان.

یادم نمی رود روش نمره دادن استاتیدی که در n جای دیگر کار می کردند و n مین اولویتشون میشد نمره بچه ها و به آسانی حق خوری شد این وسط.

صحبت در باب نظام فشل آموزشی ما زیاد است اما در یک کلام حق الناس است که دارد ضایع می شود، چیز خاصی نیست. بنابراین مسئولین و اساتید محترم راحت سرشان را بگذارند و بخوابند که یک وقت وجدانشان بیداری نکشد.


از کار چه خبر؟

فعلا همین جایی که هستم رو ادامه می دم تا شاید فرجی حاصل بشه. سه شنبه باهاشون قرارداد بستم.


خوابگاه؟

فردا یا پس فردا می رم که وسایلم رو بار یه ماشین بکنم و ببرمشون یه خوابگاه دیگه. تو این هیر ویری اینم شده گوز بالا گوز.


تا کی تهران هستی؟

وسطای هفته بعد می رم خونه که هم کارای حصر وراثت پدرم رو انجام بدم و هم ماشین رو بفروشم. حساب بانکی هاش رو باید آزاد کنم و حقوق بازنشستگی اش رو انتقال بدم به حساب مادرم. یه مقدار کار بانکی هم دارم.


برم زیارت عاشورای پدرم رو بخونم که مال امشبش خیلی دیر شد.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۳۹

خدا رو شکر می‌کنم که کلی یادگاری از پدرم برام مونده.

کم کم از یادگاری‌هاش می‌نویسم.

یه چیزای دارم که خودم هم دلم نمیاد ببینمشون.

من معمولا وقتی با تلفن صحبت می‌کنم مکالمات رو ضبط می‌کنم

D:\مکالمه\PhoneRecord

تا به امروز 1390 تا فایل ضبط شده که اولیش مربوط میشه به 11 دی سال 1388. بازش نکردم که ببینم اون طرف خط کدوم آدم خوشبختی بوده اما می دونم که مال گوشی قدیمی م بوده (k800i).

اون موقع نمی‌دونستم برای چی ضبط شون می‌کنم اما حالا به ارزشش پی می‌برم

هر حرفی که بزنید ممکن است در دادگاه علیه تان استفاده کنم

نگی که نگفتی


سه تا فیلم هندی کم را به اینا اضافه کنید که توی یکی شون تصویربردار، کارگردان و بازیگر فیلم خودشه و در تنهایی داره با من صحبت می‌کنه.


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۴

مرگ که تنها برای من نیست

جمعه مادربزرگ مصطفی فوت کرد

یا

اخیرا پدر استاد دومی فوت کرده


اون چیزی که بیشتر از همه منو اذیت می کنه دلتنگی برای پدرمه نه چیز دیگر.

اینکه نتونستم تو زندگی براش کاری بکنم upset م می کنه.



سه شنبه ها روز شلوغی منه.
صبح داشتم می رفتم بانک پول بیمه عمر پدرم رو انتقال بدم به حساب کوثر خودم
مسیرم رو از داخل دانشگاه انداختم
که
جلوی دانشکده مصطفی رو با کت و شلوار و پیرهن مشکی دیدم. منتظر استادش بود که باهاش بره قم برای بازدید از یه نیروگاه. مصطفی برای استادش هم کار می کنه.
باهم رفتیم بانک، اما نشد که انتقال وجه بدم.
مسیرم رو گرفتم و رفتم سر کار
سه شنبه ها جلسه واحد طراحی ه که باید همه بچه های طراحی باشند. یکی دو ساعت توی جلسه بودیم. بعدش کلاس آموزش DSP که شرکت برای ما در نظر گرفته شروع شد. ساعت 19:38 بود که شرکت را ترک گفتم.


یکشنبه سرکار بودم که دیدم گوشیم زنگ می زنه. برش داشتم. یه خانم بود که گفت:
شما برای ما رزومه فرستاده بودید
منم بی خبر از همه چی، گفتم:
چند ماهی میشه من برای جایی رزومه نفرستادم شاید 3 یا 4 ماه.
آدرس داد و دیروز رفتم برای مصاحبه. چند تا از سوالاش:

اصولگرایی یا اصلاح طلب؟
آدما رو با خط کش اصول گرایی و اصلاح طلبی تقسیم نمی کنم. اما اگه منظور از اصول پایبندی به اخلاق باشه باید بگم که تقید برام مهمه. من هم دوست اصولگرا دارم و هم اصلاح طلب.

اخلاق یه چیز نسبی است. بعضی از آدما به دین معتقدند و بعضی ها هم برای خودشون منطقی دارند که در چهار چوب اون منطق شون عمل می کنند. پس نیازی نیست که الزاما به دین مقید باشیم.
بنده اخلاق رو نسبی نمی بینم. خوب همیشه خوب بوده و بد هم بد. مثلا دروغ بد است. در ثانی از دید من دین امری غیر منطقی نیست.
اما بعضی چیزاش با عقل جور در نمیاد و حرفای عجیب و غریب می زنه.

چه سایتایی رو می خونی؟
باید سایتی بگم که به کسی بر نخوره! بیشتر وبلاگ می خونم تا سایت که اونا هم خصوصی هستند و نیازی نمی بینم آدرسشون رو بدم.

آخرین کتابی که خوندی؟ اثر کی بوده؟
بیشعوری نوشته یه روانشناس خارجی. اما داستانای جلال آل احمد و جمالزاده رو هم تازگیا خوندم. فارسی شکر است.

ویژگی های بد اخلاقی:
ویژگی بدی که مربوط به کارم بشه رو به خاطر نمیارم اما توی زندگی هر کسی یه سری معایبی داره که نیازی نیست اینجا به اونا اشاره کنم.

بزگترین شکست در زندگیت:
هیچ وقت بزرگترین شکست نداشتم. توی زندگی شکست داشتم اما هیچ کدوم بزرگترین نبوده.

بزرگترین مشکلی که تونستی مدیریتش کنی؟
فوت پدرم

تک فرزندی نمی خوای ازدواج کنی؟
فعلا قصد ازدواج ندارم. شرایط باید پایدار بشه بعد.

چرا ما باید شما رو استخدام کنیم؟
برای اینکه بهترین فردی که تونستید پیدا کنید من بودم.

واقعا؟
اگه نخواهیم بگیم بهترین فرد، حداقل می تونیم بگیم در دسترسترین فردی که بتونه کمکتون بکنه.

مطمئنی؟
بله. گزینه های بهتر از من هم هستند اما شما بهشون دسترسی ندارید. اگه خواستید بگید تا براتون معرفی کنم.

فکر نکنم این طوری باشه.

آیا می تونی رئیس باشی؟
نمی تونم رئیس خوبی باشم اما معاون خوبی خواهم بود. رئیسا از جنس آدمای زبون بازند که معاونا به کاراشون نظم می دن.
می تونم اثبات کنم که اینجوری نیست.

ویژگی مثبتت؟
داشتن روحیه کار گروهی، نظم، تا کاری رو به سرانجام نرسونم ولش نمی کنم، سخت کوشم.

اگر به هر دلیلی رئیست اعصاب نداشته باشه، یعنی کلا رفتار غیر منطقی نشون بده چیکارمی کنی؟
اولش بررسی می کنم که دلیل این رفتار غیر منطقی ش چیه؟ اگه دلیل منطقی داشته باشه سعی می کنم رفع اش بکنم. اما اگه دلیل موجهی نداشته باشه سعی می کنم با رفتار غیر منطقی ایشون به صورت منطقی برخورد کنم.


مملکتی که نشه برای چهار روز بعدش برنامه ریزی کرد و باید گل گرفت.



۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۱۳
ماه رمضان را تمام توان کار می کردم، درس می خوندم که برای تعطیلات رفتم خونه یه چند وقتی رو با خیال راحت استراحت کنم، بگردم و تفریح کنم. خیلی وقته که وقت خالی نداشتم. هر زمان به بهونه ای درگیر بودم. کنکور دکتری و پروژه ارشد، خود دکتری، کار، پروپوزال دکتری. دیگه مغزم آماس کرده بود.
شب قرار بود برای افطار مهمون مدیرعامل شرکتمون باشیم در رستورانی در چیتگر. فرداش هم می خواستم برم خونه که چند روز آخر ماه رمضون رو خونه باشم و بعدش هم مسافرت و ددر دودور!
صبح با زنگ تلفن بیدار شدم که بیا...
یک روز زودتر می رفتم خونه شاید پدرم الآن زنده بود.
و من چند سالیست که استراحت نکرده ام.
این خستگی روحی چند وقته هم مزید بر علت شده
از خستگی نفسم بالا نمیاد

کار
دنبال خونه
کار
دنبال خونه
کار
دنبال خونه

یادم باشه از مصاحبه امروزم بگم
یا از حس مور مور شدن دیروز

فعلا برای اینکه حس فضولی تون رو گل بندازم بدانید و آگاه باشید که...

دختری که جهاز نداره این همه ناز نداره

میمون هرچی زشت تر ادا و اطوارش بیشتر

والسلام


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۶

رفتم پیش استادم و گزارشی از کارای نکرده ام بهش میدم.
بهم میگه حقیقتش دلم زیاد برات نمی سوزه، یعنی بیشتر دلم برای مادرت می سوزه
بالاخره تو زن می گیری و می ری دنبال خونه و زندگی اما این مادرته که باید تا آخر عمرش با این شرایط زندگی بکنه.


دیشب زنگ زدم خونه مادربزرگم

مادرم هم اونجاست

اولش با مادربزرگم صحبت کردم

همین که گوشی خواست بده به مادرم پدربزرگ پرسید کیه زنگ زده؟

مادرم گفت محمده!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۳۸

بعضی چیزا


چقدر بهت گفتم ندو، یواش، آروم

دیدی چطور شد؟

خوب شد؟

همین رو می‌خواستی؟

میگن عجله کار شیطان است.

صبح تا شب، شب تا صبح دویدی آخرش هم به جایی نرسیدی

حق ات است، بشین بمیر!

نمی‌دونم حرف حساب ت چیه؟

دیگه فایده ای نداره. کار از کار گذشته و داری نفس‌های آخرت رو می‌کشی.

یه قدم جلو---یه قدم عقب

یه قدم جلو---یه قدم عقب

یه قدم جلو---یه قدم عقب

عقربه ثانیه شمار ساعت رومیزی م بین    بیست و نه    و    سی و یک    نوسان می‌کند.

بهم می‌گوید ساعت به طور متوسط سه و بیست دقیقه و سی ثانیه است اما می‌دونم که دروغ می‌گه مثل سگ.



بعضیا

بند ساعت مچی ام مشکل پیدا کرده، خود به خود باز می‌شودف مخصوصا وقتی بهش فشار وارد شود و من هنوز وقت نکردم که درستش کنم. تازه بندش را عوض کردم، مهر پارسال بود که بند قهوه‌ای روش انداختم، با کمربند و کفش م ست بود! ساعت هدیه عید 5-6 سال پیش پدر و مادرم هست. یه ساعتی مستطیلی با صفحه سفید، تاریخ دار.
دیروز با مترو از سر کار برمی‌گشتم.
مترو پر بود. یه وجب جا پیدا کردم کنار در ورودی ایستادم، تکیه دادم به شیشه‌ای که صندلی‌ها رو از در جدا می‌کند.
رسیدیم به ایستگاه پانزده خرداد
چشمتان روز بد نبیند
جماعتی که خون آریایی تو رگاشون می‌جوشید مثل قوم مُ غول ریختند تو
یه عده هم از بیرون بقیه رو هل می‌دادند که جا براشون باز بشه و تازه  عربده می‌کشیدند که
هل بده....برو تو....جا هست!!!
صدای آخ و واخ ملت داخلیه هم در آمده بود
جماعت مثل کاغذ مچاله شده بودند تو هم
ایستگاه بعد امام خمینی
"مسافرین محترمی که قصد ادامه مسیر به سمت ایستگاه تجریش و یا کهریزک را دارند در این ایستگاه از قطار پیدا شده و با توجه به تابلوهای راهنما مسیر حرکت خود را انتخاب نمایند"
چند قدمی دور نشده بودم که دیدم ساعت مچی‌ام نیست

تقصیر خودم بود وگرنه شلوغی مترو بهونه است




۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۲