لوستر فروشی زنگ زده که بیاین لوسترهاتون رو بردارید ببرید، دیگه نمی خرمشون.
دیشب بهم می گفت که شماره حساب بده پولش رو بریزم به حسابت!
شوخی خوبی بود خدا!
حکایت امتحان دادن ما حکایت مسابقه خرگوش و لاک پشت است.
به فرض اینکه درس خیلی گلابی تشریف دارد، نخوندم و نخوندم و رسید موقع امتحان
فَوَقَعَ ما وَقَعَ.
خاطرات دیروز ۲۷ خرداد ۹۴
امروز فرم تخلیه خوابگاه رو پر کردم که از اینجا برم.
یه هفته ده روز دیگه اینجام.
دلم تنگ میشه برای دستشویی های گند خوابگاه، همونایی که چند وقت یکبار مثل آتشفشان می جوشیدند و بالا می زدند و کل کف دستشویی در ابعاد ... !
دلم تنگ میشه برای گربه هایی که روی آبچکون آشپرخونه بازی می کردند.
دلم تنگ میشه برای حمام های کثیف ش.
دلم تنگ میشه برای محله امن خوابگاه
دلم تنگ میشه برای حیاط دلباز خوابگاه
+ امروز 10/04/94 رفتم اوکی رو گرفتم که فعلا تابستون رو اینجا بمونم.
آقا من اونقدرها هم که نشون میدم مذهبی نیستم
یه دوستی دارم با توجه به شناختی که ازم پیدا کرده هر وقت منو میبینه
یک بیت شعر یا حدیث و آیه میخونه. پسر خیلی خوبی ه و حرفای خیلی خوبی هم میزنه اما من که نمیتونم به تمام اشعار و احادیث و آیههایی که میخونه واکنش مثبت بدم. تکراری شدن برام. ولم کن بابا...