... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

۶۰ مطلب با موضوع «خدایی!» ثبت شده است

دلم میخواد ولو بشم رو زمین

پابکوبم

داد بزنم

که

پدرم...

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۲۱

لوستر فروشی زنگ زده که بیاین لوسترهاتون رو بردارید ببرید، دیگه نمی خرمشون.

دیشب بهم می گفت که شماره حساب بده پولش رو بریزم به حسابت!


شوخی خوبی بود خدا!


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۹

حکایت امتحان دادن ما حکایت مسابقه خرگوش و لاک پشت است.

به فرض اینکه درس خیلی گلابی تشریف دارد، نخوندم و نخوندم و رسید موقع امتحان

فَوَقَعَ ما وَقَعَ.


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۶

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۷

خاطرات دیروز ۲۷ خرداد ۹۴

امروز فرم تخلیه خوابگاه رو پر کردم که از اینجا برم.

یه هفته ده روز دیگه اینجام.

دلم تنگ میشه برای دستشویی های گند خوابگاه، همونایی که چند وقت یکبار مثل آتشفشان می جوشیدند و بالا می زدند و کل کف دستشویی در ابعاد ... !

دلم تنگ میشه برای گربه هایی که روی آبچکون آشپرخونه بازی می کردند.

دلم تنگ میشه برای حمام های کثیف ش.

دلم تنگ میشه برای محله امن خوابگاه

دلم تنگ میشه برای حیاط دلباز خوابگاه


+ امروز 10/04/94 رفتم اوکی رو گرفتم که فعلا تابستون رو اینجا بمونم.





هر تریلی حامل تابوت شهدا که رد میشد احترام نظامی می گذاشت و به پهنای صورت اشک می ریخت.


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۶:۵۰

آقا من اونقدرها هم که نشون می‌دم مذهبی نیستم

یه دوستی دارم با توجه به شناختی که ازم پیدا کرده هر وقت منو می‌بینه

یک بیت شعر یا حدیث و آیه می‌خونه. پسر خیلی خوبی ه و حرفای خیلی خوبی هم می‌زنه اما من که نمی‌تونم به تمام اشعار و احادیث و آیه‌هایی که می‌خونه واکنش مثبت بدم. تکراری شدن برام. ولم کن بابا...


صبحی داشتم فکر می کردم اگه بخوام اعضای اتاقم رو رده بندی کنم چندم میشم؟ در یک بررسی سطحی به این نتیجه رسیدم که نفر 3ام هستم. اما بعدا ریا کردم و تصمیم گرفتم که بگم 4 ام.

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۳
داشتم دنبال شعری می‌گشتم که تو این محتوا باشه:
جواب ابلهان خاموشی است...
با این قید که بجای ابله از یک واژه دیگه‌ای توش استفاده شده باشه و همان مفهوم رو برسونه.
بگذریم، پیداش نکردم.
گاهی وقتا بعضی کارا و حرفا رو از بعضی کسا می‌بینیم و می‌شنویم که نمی‌دونیم این کار و حرفشون رو پای چی بذاریم؟
قطعا به پای ابله بودنش که نمی‌تونیم بذاریم چون اصلا ما و چه به ابله هان؟
یه احتمال دیگه هم هست که ما خودمون بیش از حد نسبت به اتفاقات پیرامون حساسیت نشون می‌دیم. خودمون اونقدر پیچیده‌اش می‌کنیم که می‌شه یه کلاف سر در گم، از یک اتفاق کوچیک یه بحران می‌سازیم و می‌شینیم برای بحران ساختگی مون عزا می‌گیریم و انتظار هم داریم دیگران هم در غم ما شریک شوند.
علاوه بر موارد بالا امروز بعد از مدت ها تصمیم گرفتم برای پروفایل تلگرام خودم عکسی بذارم. کلی روش کار کردم که درستش کنم. با یه نرم افزاری عکس رو بهش می دی و بجاش عکس رو در قالب حرف و شماره بهت پس می‌ده. یه چیزی توی این مایه ها...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۱
امروز مادرم به همراه خاله شماره 1 برگشتند تبریز.

+ تا چند ساعت پیش فکر می‌کردم قبر پیامبر هم توی بقیع کنار امام حسن (ع) هست که از این گمراهی آشکار نجات یافتم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۳

هر چند وقت یکبار خاطرات پدرم را می‌نویسم
دوست ندارید حوصله غم و غصه ندارید نخونید

درسته که باید جلوی جمع خودم سرپا نشون بدم و هیچ چیزی نگم. حتی سر مزار پدرمم گریه نکنم اما اینجا دیگه از این حرفا نداریم. دارم خفه می‌شم. 
بابا منم آدمم

موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۰