... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

۶۰ مطلب با موضوع «خدایی!» ثبت شده است

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۰:۲۴
موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۱:۱۶

دیشب همین جوری تصمیم گرفتم که برم خون بدم. از تو اینترنت چک کردم و نزدیکترین جایگاه انتقال خون که نزدیک میدان صادقیه است رو پیدا کردم. قبل از اینکه خون بدیم باید معاینه بشیم. خانم دکتر یکبار فشارم رو گرفت چیزی دستگیرش نشد، دوباره گرفت. ازش پرسیدم چند بود؟ با اکراه جواب داد که 10 (!). گفت اگه بخوای می تونی انصراف بدی؟ نمی دونم با خودش چی فکر کرده بود؟

تا حالا 3 بار خون دادم و هربار هم گروه خونی م +O بوده.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۰
بزرگترین خوش بختی حقیقی در دنیای مادی خوش حال کردن آدمی است که نیاز به خوش حال شدن دارد، بقیه خوش ی‌ها مجازی اند.

+خواستید اینو بخرید و گوش کنید. مواظب باشید اسلامتان به خطر نیوفتد. مخاطبش برای من پدرم است، شما مجاز هستید هر کسی را بجاش متصور بشید.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۸

امروز بعد از مدت ها اومدم اتاقم

توی دانشکده

نسکافه زدم

از توی کمدم سررسیدم رو برداشتم

حدس می زنید لاش چی بود؟

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۳:۵۷

همیشه روز اول خوابگاه سخته

دیروز روز اولی بود که در خوابگاه جدیدم مسقر شدم

سه هم اتاقی جدیدم قبل من اومده بودند و جاگیر شده اند.

خب مشخص است، هر کی دیرتر برسه باید ته دیگ بخوره

خوابگاه جدید تمیزتر از قبلی است، دسترسی اش به دانشگاه و مترو بهتره

اما اتاقاش در بهترین حالت نصف قبلی ه.

تخت طبقه بالا به من رسیده

اتاق چهار تا کمد داره که یکی از کمدها عملا پره، ستون کنار دیوار رو قاب کردند و براش در گذاشتند تا شبیه کمد بشه در حالیکه توی کمد پر است از ستون.

وسیله هام (کتابا، لباسا، پتو، ساک ) گذاشتم یه گوشه تخت. بالاخره خودم رو یه جوری جا می دم.

احتمالا بیشتر از یک ماه مهمون این خوابگاه نباشم.


+ زدند جون یه عده جماعت رو گرفتند، و حالا برای دادن ویزا به وزرا ما طاقچه بالا می ذارن. ما هم انگار نه انگار پا شدیم رفتیم نیویورک، آشتی کنون. موضع ما هم شده اینکه " عربستان باید در بازگرداندن اجساد مطهر تسریع کند " . یعنی یکی تو این مملکت پیدا نمی شه پا شه یه سیلی بزنه دم گوش این پنگوئن ها.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۱

خیلی سعی می‌کنم که خودم رو شاد نشون بدم

حتی سعی می‌کنم که شاد باشم اما نمی‌شه

یعنی اون قسمت از مغزم که دستور به شادی بودن می‌ده خراب شده


امروز بعد از مدت‌ها کمی درس خوندم

اوضاع اونقدری که فکر می‌کردم بد نیست اما از اون چیزی که برنامه‌ریزی کرده بودم خیلی عقبم


بعد از ظهری گفتم یه چرت بخوابم پا شم برم بیرون دنبال خونه بگردم

گزینه‌هام:

1. کلهر، ارومیه، آذربایجان

2. صادقیه، بلوار فردوس

3. باغ فیض، باهنر، 22 بهمن

4. سردار جنگل

5. سیمون بولیوار

6. کن

هستند. دوتای اول رو رفتم دیدم.

پا شدم دیدم دو ساعتی خوابیدم، و دیگه برای گشتن خیلی دیر شده بود. فردا می‌خوام برم سر کار یه سُک سُک کنم بر گردم. تا فعلا این کار رو هم از دست ندیم. درسته پول درست حسابی نمی‌دن مخصوصا با این وضعیتی که من سر کار می‌رم، یه هفته می‌رم و دو هفته نمی‌رم. تازه اون یه‌ هفته‌ای هم که می‌رم دو-سه روز بیشتر نیست. بالاخره از بیکاری که بهتره. یادش بخیر چه روزایی داشتیم، یه زمانی برای رفتن سر این کار تاقچه بالا می‌ذاشتم الآن...

دیروز مادرم زنگ زده که تو رو خدا نرو سر کار، از درسات عقب می‌افتی، بشین مثل قبل درست رو بخون، مقاله ت رو بنویس...


بعد از ظهرش قراره شوهر مهسا (دخترخاله م) بیاد دنبالم باهم بریم بگردیم. با این قیمت‌های خونه دارم به این تصمیم می‌رسم که پول فروش ماشین مون رو هم بذارم روی پول خونه تا بشه چیزی خرید. فعلا خرید ماشین رو بذارم برای بعد. بعد یعنی خیلی بعد!


قبلن به خدا گفته بودم که نمی‌خواد منو آزمایش بکنه، من قبلن حسابم رو پس داده بودم

آقا ما رو بذار به حساب ردی‌ها، رفوزه، اصلا مشروط، حذف ترم

هر چی خودت دوست داری

چرا با ما این طوری می‌کنی

آخه چطوری دلت میاد؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۶
حدس می‌زنید
"سا" چیست/کیست/به چه معناست؟

راهنمایی: جاندار است و تو جیبم جا نمی‌شود.


+راستی کسی از مصطفی خبر نداره؟ نکنه بی‌خبر رفته مرده؟


فَأَمَّا الْاِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ

وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ



امّا انسان هنگامی که پروردگارش او را برای آزمایش ، اکرام می کند و نعمت می بخشد ( مغرور می شود و ) می گوید: «پروردگارم مرا گرامی داشته است!»

و امّا هنگامی که برای امتحان ، روزیش را بر او تنگ می گیرد ( مأیوس می شود و ) می گوید: «پروردگارم مرا خوار کرده است!»
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۲۲:۱۶

نشسته م توی اتاق

یه دفعه یه قاشق از نمی‌دونم کجا پرت شد کنار صندلیم!!!

خدا رو شکر نخورد تو سرم

کسی هم توی اتاق نیست

چیزی نیست احتمالا جن بوده!



+ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ...   "انعام 54"

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۳

همین الآن حاضرم بمیرم

فشاری روم هست که کم مونده سکته کنم

بغض گلوم رو گرفته

اما

نمی تونم گریه کنم

هنوز نتونستم باور کنم

مبهوت ماجرام

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۴