نشسته م توی اتاق
یه دفعه یه قاشق از نمیدونم کجا پرت شد کنار صندلیم!!!
خدا رو شکر نخورد تو سرم
کسی هم توی اتاق نیست
چیزی نیست احتمالا جن بوده!
+ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ... "انعام 54"
نشسته م توی اتاق
یه دفعه یه قاشق از نمیدونم کجا پرت شد کنار صندلیم!!!
خدا رو شکر نخورد تو سرم
کسی هم توی اتاق نیست
چیزی نیست احتمالا جن بوده!
+ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ... "انعام 54"
اولاً: لابد دقت کردید که توی نوشتههام چقدر غلط املائی دارم، شاید به این خاطر ه که اکثراً وقتی مینویسم که حالت عادی نداشته باشم، یا خوشحالم یا ناراحت، یه کم بیشتر - یه کم کمتر. تقریبا حالت نرمال ندارم. دارالمجانین ه جایی برای آدمای آنرماله!
ثانیاً: چند وقتی ه که به فلاکت و بدبختی ش بردم. بدترین نوع فقر همین فقر فکری است. هم دلم براش میسوزه و هم از نظرات مشعشع ش ناراحتم. لابد خدا باید شفاش بده.
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بیدار کنندش که بسی خفته نماند
آنکس که
نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
ثالثاً: یکبار قبلن ها گفتم، اون سیاستی که پدر مادر نداره با ما هم نسبتی نداره. سیاستی که از دیانتم حاصل شود را آرزوست. چرا پشت سر کسی که نمیتونه از خودش دفاع بکنه حرف میزنی؟ لابد فکر میکنی خیلی آدم چیز فهمی هستی که دم به دقه نظر میدی؟ آخه کی گفته که هر کسی در مورد هر چی نظر بده. دیشب رفتی مراسم شب احیا، قبول باشه. حالا اومدی پشت سر شیخ ه هرچی از دهنت درمیاد میگی. شمایی که درست یا غلط غیبت میکردی روزه ت قبول باشه اما یه کم زود افطار کردی، اون هم با گوشت برادر مرده خودت :(
رابعاً: موش تو سوراخ نمیرفت، لابد جارو به دمش میبست میرفت. همیشه پای یک جارو در اتاق ما در میان است.
«أمّا والله ما ثنانا عن قتال أهل الشّام ذلّة و لا قلّة، و لکن کنّا نقاتلهم بالسّلامة و الصّبر، فشیب السّلام بالعداوة، و الصّبر بالجزع، و کنتم تتوجّهون معنا و دینُکم أمام دنیاکم، و قد اصبحتم الآن و دنیاکم أمام دینکم، و کنّا لکم و کنتم لنا، و قد صرتم الیوم علینا ... و إنّ معاویة قد دعا إلی أمرٍ لیس فیه عزّ و لانصفةٌ، فإن أردتم الحیاة قبلناه منه، و اغضضنا علی القذی، و إن أردتم الموت بذلناه فی ذات الله، و حاکمناه إلی الله؟ - واضاف الرّاوی: فنادی القوم بأجمعهم؛ بل البقیة و الحیاة!-» (بحارالأنوار ج44 ص 21)
«امّا به خدا سوگند ! ما را ذلّت و کم تعدادی از جنگ با أهل شام ناامید نکرد ! بلکه ما با شما (یاران بد عهد) با همدلی و صبر به جنگ با دشمن می پرداختیم که همدلی با دشمنی و صبر با ناشکیبی پیر شد . آن روز که شما به ما روی خوش نشان می دادید دینتان پیشروتر از دنیاتان بود ( دنیاطلب نبودید) و ما با شما بودیم و شما با ما، ولی الان دنیاتان از دینتان پیشی گرفته است (دنیاطلب شده اید) بنابراین بر علیه ما شده اید ! ...معاویه ما را به چیزی دعوت می کند که در آن نه عزّت است و نه انصاف ، اگر جان دوست هستید صلحش را قبول کنیم و چشم بر این خس و خاشاک ببندیم، و اگر جان نثار و شهادت طلب هستید حکم معاویه را حواله به سوی خدا کنیم ؟! – راوی گوید : جماعت فریاد کردند که ما ماندن و زندگی می خواهیم!»
از اون جایی که اون کارخونه و یا کارگاه و حتی شرکت مذکور کچلمون کرد که تو رو خدا بیا و تنهامون نذار، حتی شده هفته ای یک روز!!! بنده تصمیم گرفتم یک ماه به صورت نیمه وقت برم بعدش فکرامو بکنم و تصمیم بگیرم که نروم.
از همون اوایل به دنبال اولین بهانه ای بودم که کارم رو ادامه ندم،دلیلش هم مسیر نسبتا صعب العبورش(!) هست. امروز فهمیدم یکی از بچه ها که با من اونجا مستخدم شده از قم پا میشه میاد. صبح ها بعد سحر راه می افته میاد اونجا، هفت میرسه اما ساعت کاریش از هشت حساب میشه :( اینو وقتی میذارم کنار حقوقش که کمتر از منه احساس می کنم که باید کمی بخاطر بهونه های الکی خجالت بکشم.
البته خجالت کشیدن من چیزی از بار مسئولین نسبتا محترمی که مسئولیت تأمین کار این قشر از جامعه را دارند کم نمی کند.
به نام خدا
افرادی که وسعت دیدشون به اندازه گردی شکمشونه حاضرند از دوستش پول قرض بگیرند، بختیاری بخرند و بخورند و به اون یکی دوستشون که سر سفره باهاشون نشسته و داره نون و ماست میخوره و تازه روزه هم بوده یه تعارف خالی هم نکنند.
این قسم از افراد مرتب یخچال رو بررسی میکنند که نکند هم اتاقی شون چیزی خریده باشد و آنها از آن بی خبر باشد. مرتب از المان های سبد کالایی که از خونه برای دوستشون فرستاده شده می پرسند، « تو این نایلون چی ه که برات فرستادند؟ اون مشکی ه چیه؟»
اقدامات افراد شکم پرست تنها به این محدود نمی شود، بعد از اینکه کتلت های مامان پز بین هم اتاقی ها تخس شد و این جانداران سهم خود را میل کردند، فردای آن روز یخچال موقع بررسی یخچال از اون یکی هم اتاقی که اتفاقا مشهدی هم هست میپرسد؟ «تو چرا کتلت هات رو نمی خوری؟ نمی خوری من بخورم؟».
باید هوای هم اتاقی خودم رو داشته باشم وگرنه گاوها که به سهم علف خود بسنده نمی کنند.
یکی از خوشبختی هایی که آدمایی مثل مصطفی ازش بی نصیب اند خوشبختی دریافت سبد کالای است
نه از این سبد کالاهایی که دولت بهمون می ده
از اون دست سبد کالاهایی که خانواده از شهرستان برام می فرستند
پارسال که خونه داشتم از این سبد کالاها خیلی دریافت می کردم اما امسال با وجود نعمت خوابگاه و غذای خوشمزه اون دیگر نیازی به سبد کالا نیست.
دیروز رفتم از ترمینال سبدم رو دریافت کردم
1. دو بسته 24 تایی دلمه برگ مو
2. 5-6 بسته قرمه سبزی
3. یک سطل ماست پر کتلت
4. زولبیا-بامیه
5. آلبالو
6. زردآلو
7. برنج خشک
8. سیر
9. تخم کدو
10. راحت الحلقوم
11. حلوا
12. پول
بهمون گفته بودند که خوابگاه دیگه بهمون غذا نمی ده (ماه رمضان و بی غذایی = تشکر از مسئولین)
به خونه زنگ زدم گفتم چند بسته خرشت(شاید هم خورشت) برام بفرستند.
دیگه راحت الحقلوم برا چی؟؟؟ زولبیا؟؟؟ سیر نه سیر؟؟؟
اون چیزی که بیشتر از همه سوپرایزم کرد راحت الحلقوم بود :))
پول رو مادربزرگم برام فستاده بود. درسته که خدا رو شکر احتیاجی ندارم و بارها ازش خواستم از این کارا نکنه اما چه میشه کرد؟
بالاخره اون هم دوست داره برای نوه اش یه کاری بکنه و بهترین و شاید ساده ترین کار براش همین پول دادن باشه.
نمی خوام این خوشحالی رو ازش بگیرم.
حلوا هم دست پخت خاله شماره 2 است، بغیر مادرم دست پخت ایشون رو قبول دارم و لا غیر.
خیلی خوشگل و مجلسی درست کرده بود. روش هم برجسته اول اسمم رو نوشته بود، می دونم که این هم کار دختر شماره 2 خاله شماره 2 است (کوچکترین دخترخاله خانواده).
+ دانشجویی که تهرانی باشه نمی تونه حسرت دست پخت مادرش رو بکشه.