1. یک شنبه برای یه پروژه کاری رفتم ساوه. توی مسیر مسکن پرند رو دیدم. همون مسکنی که مزخرف خوندنش. متاسفم برای خودم که افرادی با چنین طرز تفکری عنان وزرات مسکن رو در دست گرفته اند.
2. چهارشنبه اهواز بودم، فولاد خوزستان، رفته بودم که یه کلاس آموزشی یک روزه براشون برگزار کنم. کارخونه اش قد شهر ما بود. از مهمون نوازی شون خوشم نیومد. هوا عالی بود.
3. پنج شنبه رفتم خونه ای که خریدیم رو ببینم که در چه مرحله ایه. تا عید تحویل می گیریم. اما تا عید باید 30 میلیون جور بکنم. فعلا 18 میلیون تونستم جمع بکنم. البته اگه بخوام کابینت و سنگ ش رو خودم بزنم باید حدود 10-15 میلیون بیشتر از این جور بکنم. جور میشه ان شا الله.
4. دنبال یه کار دیگه ام. اگه بخوام بیام جنت آباد دیگه این کاری که الآن دارم برای خیلی دور میشه. 2 ساعت طول می کشه که برسم سر کار. مخصوصا حالا که ماشین ندارم. روزی 4 ساعت تو راه باشی، فکرش رو بکن. ارزشش رو نداره.
5. آسمان آسوده است از بی قراریهای ما...گریه طفلان نمیسوزد دل گهواره را
شــب بــود و مــاه و اختــر و شمــع و مــن و خیــال
خــواب از ســرم بــه نغمــه مــرغــی پــریــده بــود
در گــوشــه اتــاق فــرو رفتــه در سکــوت
رویــای عمــر رفتــه مــرا پیــش دیــده بــود
درعــالــم خیــال بــه چشــم آمــدم پــدر
کــز رنــج چــون کمــان قــد ســروش خمیــده بــود
مــوی سیــاه او شــده بــود انــدکــی سپیــد
گــویی سپیــده از افــق شــب دمیــده بــود
یــاد آمــدم کــه در دل شبهــا هــزار بــار
دســت نــوازشــم بــه ســر و رو کشیــده بــود
از خــود بــرون شــدم بــه تمــاشــای روی او
کــی لــذت وصــال بــدیــن حــد رسیــده بــود
چــون محــو شــد خیــال پــدر از نظــر مــرا
اشکــی بــه روی گــونــه زردم چکیــده بــود
سهراب سپهری
وقتی که نمیدونم از کجا شروع کنم تا به کجا برسم
بهترین کاری که می تونم بکنم اینه که بشینم یه گوشه ای و مشق شبم رو بنویسم.
+
پروپوزالم که که تقریبا به همان وضعیتی است که چهار ماه پیش بود.
پروژه درس دکتر ا. که لاش رو باز نکردم.
میانترم درس دکتر ک. که لاش رو باز نکردم.
پروژه های تل انبار شده در شرکت.
از همه بدتر خوابم میاد.
هفته پیش سه شنبه رفتم ولایت که هم یک سری کار بانکی رو انجام بدم، هم...هم... هم اینکه تولد مادرم بود. براش یه لیوان خریدم که عکس خودم و خودش روش بود. امروز صبح حدود 6:30 رسیدم تهران، به زور توی اتوبوس خوابیده بودم. بیدار که شدم دیدم توی ترافیک کرج به تهرانیم و چیزی به طلوع آفتاب نمونده. طبق قرار معمول آقای راننده هم برای نماز نگه نداشته بود و نگه نداشت. همونجا رو صندلی یه نماز الکی خوندم. با بی آر تی رفتم دانشگاه، نمازم رو قضا کردم و رفتم اتاقم. نسکافه ای زدم و کلاس صبحم رو شرکت کردم. بعد کلاس اومدم خوابگاه و بعدش خودم رو رسوندم به شرکت ب. (شهر قشنگ!). حدود ساعت 20:30 از رسیدم خوابگاه و الان هم در خدمتتون هستم.