دلم از یه جای دیگه پره دارم تلافی اش رو سر...
سر...
سر...
حالا که فکر می کنم می بینم تلافی ش رو سر چیزی یا کسی خالی نمی کنم. فقط دارم اعصاب خودم رو خورد می کنم.
اللهم حول حالنا الی احسن الحال.
دلم از یه جای دیگه پره دارم تلافی اش رو سر...
سر...
سر...
حالا که فکر می کنم می بینم تلافی ش رو سر چیزی یا کسی خالی نمی کنم. فقط دارم اعصاب خودم رو خورد می کنم.
اللهم حول حالنا الی احسن الحال.
کلاً علاقه خاصی به واژه بی شعور دارم.
آدم های بی شعور در اطرافم هم کم نیستند.
یکی اش همین هم اتاقیم. هر چی از بی شعوری ش بگم کم گفتم.
خسته کوفته اومدم خوابگاه. خواستم یه لقمه کوفت بکنم بگیرم بمیرم که دیدم طرف هرچی نون داشتم رو خورده یه لیوان چای شیرین هم روش!
خب خوردی که خوردی، نوش جانت. اما کاشکی یه زنگ بهم می زدی که "نون تموم شده سر راه اومدنی نون بخر". رفتم چایی گذاشتم که خیر سرم که خستگی امروزم از تنم بدر بشه. یه فلاسک چایی گذاشتم. تا من دست بجنبونم دیدم همه اش رو خورده در حد یه تفاله ته ش باقی گذاشته.
شعاع دید بعضیا در حد شکم خودشونه.
خدایا
خودت میدانی که گناهانی که کردیم نه از سر دشمنی و لجبازی با تو
بلکه
از سر ناآگاهی و ضعف مون بود.
ظهری داشتم می اومدم اتاق کارم که دیدم آقای خاک اره از سمت بوفه داره میاد.
مثلا آخر هفته ای اومدم که تو نباشی و من راحت باشم.
خودم رو به ندیدن زدن و جلوتر از اون حرکت کردم.
بجای آسانسور از پله ها رفتم که حداقل توی میسر همکف تا طبقه چهارم نبینمش. دیدنش مساله ای نیست حرف زدن باهاش سخته.
از پله ها رفتم اما زودتر از اون رسیدم!
هوا گرم و شرجیه.
قبل اینکه کلید بندازم و در رو باز کنم رفتم تا از آب سرد کن دم در چند چیکه آب بخورم.
در همین حین آقای خاک اره هم رسید.
"سلام آقای دکتر" کردم و حالش رو پرسیدم، هرچند بعد از یک ماه مراوده ای که باهاش داشتم اهمیت چندانی برام نداشت، حالش را می گویم.
فقط به یک جواب سلام اکتفا کرد، آن هم پشت به من و با نگاهی که بهش glance میگویند. بعد از سلامی که کردم پس گردنش بود که رو به من بود، حتما قیافه اش مشکل دارد. شاید "ممنون"ی هم گفته باشد اما جوری گفته که فقط خودش آن را شنیده.
کلید انداخت، در را باز کرد و بدون بفرمایی رفت تو. انگار نه انگار که بنده کنارش ایستاده باشم.
این بفرما نزدن هایش محدود به رفتن توی اتاق نیست. خوردن و آشامیدنش هم همین است.
کل مکالمه من با آقای خاک اره به چهار حرف محدود می شود. حتی اگر بیست و چهار ساعت کنار هم باشیم. سین، الف، لام و میم.
دیروز یه مرتبه دیدم شال و کلاه کرد و در عرض چند تا چشم به هم زدن رفت. بدون خداحافظی.
نمی دانم پدرش را کشته ام یا ارث مرحوم را بالا کشیده ام. شایدم هر دو. خیلی دلم می خواهد ازش بپرسم "چه ته؟"
* به بعضیا باید گفت اگه ناراحت نمی شی "سلام".
سلام
چرخش و یا گردش روزگار مرا با آقای X هم اتاق کرده است.
رفتارش جوری است که می ترسی نفس بکشی.
باید سکوت محض باشد، محض محض
کسی اجازه صحبت کردن توی اتاق را ندارد. تا اینجاش رو بهش حق می دهم، تا حدودی!
یه سر رفتم بیرون برگشتم دیدم در اتاق را بسته، احتمالا برای اینکه صدایی نیاید. البته صدایی هم نبود.
فن کویل هم به زور اتاق را از دمای 30-35 به دمای 20-25 می رساند.
آمدم دیدم آن را هم خاموش کرده!
احتمالا صدای تایپ این چند خط هم آزارش می دهد.
*تعامل با بعضی آدما مثل خوردن خاک اره می مونه.