مردان ونوسی
بعد از فوت پدرم اولین حضور رسمی م در میمونی های خانوادگی بود
عروسی
مادرم خیلی اصرار داشت که باید لباس شیک و پیک بپوشم تا ملت گمان نکنند با فوت پدرم به خاک سیاه نشستیم و بدبخت و بیچاره شدیم
اصلا مادرم هر وقت منو میبینه بهم گیر میده که تو چرا لباس درست و حسابی نداری؟ جونانی ملت صد جور تیپ میزنند و به خودشون میرسند اما تو عینوهو پیر مردایی!
برای همینه که هر وقت میرم خونه باید بریم بازار که لباس بخریم
باز برای همینه که من سه تا شلوار و چهار پنج تا پیرهن نو دارم و با این وجود دیروز و پریروز رفته بودیم بازار که باز هم پیرهن و شلوار و حتی کت تک و یا کت و شلوار بخریم و خدا رو شکر چیزی که من بپسندم و او بپسنده یافت نشد. پرانتز باز ...اصولا لباس خریدن من مصیبت عضمی ایست که در تاریخ باید بنویسند، شاید یه هفته طول بکشه که بتونم چیزی پسندمه رو پیدا کنم...پرانتز بسته.
دو تا شرط کردم که برم عروسی
۱. از آنجایی که ممکنه اونقدر خوشتیپ بشم که با داماد اشتباه بگیرند مرا، یه نشونه ای چیزی بذارند که ملت از این جهل مرکب در بیان
۲. دست زنا و دخترا چاقو ندن که نمی خوام خون و خونریزی بشه
هر مردی اندرونش یه بخش زنانه داره، همینه که باعث میشه توی عروسی پاشه برقصه
این روزا بیشتر از همیشه خاله م رو دوست دارم
دختر بزرگ خاله کوچیکه
یه عده هم هستند که نقش خواجه ها رو بازی می کنند