... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

بی مایه فطیره

شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۷ ب.ظ

صبح که هم اتاقیم داشت می رفت سر کار دو تا از فطیرهایی که مادرم برام آورده بود رو توی کیسه پلاستیکی گذاشتم که و بهش دادم که سرکار بخوره. خودمم برای صبحونه یکی و نصفی اش رو تناول کردم.

امروز کوئیز داشتم. ظهری یه نگاه به جزوه انداختم که همین جوری خشک خشک نریم سر جلسه. فصل 8 کتاب رو باز کردم و یه جاهایی اش رو که نیاز به مرور و خوندن داشت نگاه کردم (اصلا موضوع فصل چی بود و حرف حسابش چیه؟). رفتم سر جلسه و امتحان رو به خوبی و خوشی و خرمی دادم.

شب هم اتاقیم: وسط شیرمال ها چی بود؟ مثل اینکه آرد و ... (دیگه نتونست بقیه اش رو تشخیص بده)

من: شیرمال نبود و فطیر بود. وسطش رو با تخم مرغ غنی سازی اش کردند. خوشت اومد؟

هم اتاقیم: اِااااِ نه!

من: خدا رو هزار مرتبه شکر! راستش از وقتی که اون دو تا رو بهت دادم همش نگران این بودم که نکنه خوشت بیاد و فردا دوباره یکی دیگه ازم طلب کنی. باز هم خدا رو شکر می کنم که قراره هم اش رو خودم تنهایی بخورم.

راستش نگرانی من بیجا هم نبود، هم اتاقی قبلی عاشق فطیر بود.


چند دقیقه پیش هم اتاقیم ازم پرسید: امتحان چطور بود؟

من: خوب بود. سه تا سوال شبیه مثال های خود جزوه. اما نمی دونم چرا یکی اش به زور حل شد. اولای فصل 8 یه مثال حل شده که دااااشت تقریبا دقیقا همون بود.

دوستم: فصل 8 که اصلا مثال نداشت!

من: ای بابا تواااام. همون مثالی که در مورد کاهش قیمت ذغال سنگ و افزایش فروش اون بود (خِنگ!!!)

دوستم: اون که مال فصل 6 بود!

من: :|

دوستم: دامنش از کفش رفت.


این گونه بود که من بجای فصل 6 فصل 8 را خواندم( اون هم چه خوندنی) و رفتم امتحان دادم و تازه کلی هم خوشحال که چقدر خوب دادم.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۰۷