امروز بعد از مدت ها اومدم اتاقم
توی دانشکده
نسکافه زدم
از توی کمدم سررسیدم رو برداشتم
حدس می زنید لاش چی بود؟
امروز بعد از مدت ها اومدم اتاقم
توی دانشکده
نسکافه زدم
از توی کمدم سررسیدم رو برداشتم
حدس می زنید لاش چی بود؟
خدا رو شکر میکنم که کلی یادگاری از پدرم برام مونده.
کم کم از یادگاریهاش مینویسم.
یه چیزای دارم که خودم هم دلم نمیاد ببینمشون.
من معمولا وقتی با تلفن صحبت میکنم مکالمات رو ضبط میکنم
D:\مکالمه\PhoneRecord
تا به امروز 1390 تا فایل ضبط شده که اولیش مربوط میشه به 11 دی سال 1388. بازش نکردم که ببینم اون طرف خط کدوم آدم خوشبختی بوده اما می دونم که مال گوشی قدیمی م بوده (k800i).
اون موقع نمیدونستم برای چی ضبط شون میکنم اما حالا به ارزشش پی میبرم
هر حرفی که بزنید ممکن است در دادگاه علیه تان استفاده کنم
نگی که نگفتی
سه تا فیلم هندی کم را به اینا اضافه کنید که توی یکی شون تصویربردار، کارگردان و بازیگر فیلم خودشه و در تنهایی داره با من صحبت میکنه.
رفتم پیش استادم و گزارشی از کارای نکرده ام بهش میدم.
بهم میگه حقیقتش دلم زیاد برات نمی سوزه، یعنی بیشتر دلم برای مادرت می سوزه
بالاخره تو زن می گیری و می ری دنبال خونه و زندگی اما این مادرته که باید تا آخر عمرش با این شرایط زندگی بکنه.
دیشب زنگ زدم خونه مادربزرگم
مادرم هم اونجاست
اولش با مادربزرگم صحبت کردم
همین که گوشی خواست بده به مادرم پدربزرگ پرسید کیه زنگ زده؟
مادرم گفت محمده!
خیلی سعی میکنم که خودم رو شاد نشون بدم
حتی سعی میکنم که شاد باشم اما نمیشه
یعنی اون قسمت از مغزم که دستور به شادی بودن میده خراب شده
امروز بعد از مدتها کمی درس خوندم
اوضاع اونقدری که فکر میکردم بد نیست اما از اون چیزی که برنامهریزی کرده بودم خیلی عقبم
بعد از ظهری گفتم یه چرت بخوابم پا شم برم بیرون دنبال خونه بگردم
گزینههام:
1. کلهر، ارومیه، آذربایجان
2. صادقیه، بلوار فردوس
3. باغ فیض، باهنر، 22 بهمن
4. سردار جنگل
5. سیمون بولیوار
6. کن
هستند. دوتای اول رو رفتم دیدم.
پا شدم دیدم دو ساعتی خوابیدم، و دیگه برای گشتن خیلی دیر شده بود. فردا میخوام برم سر کار یه سُک سُک کنم بر گردم. تا فعلا این کار رو هم از دست ندیم. درسته پول درست حسابی نمیدن مخصوصا با این وضعیتی که من سر کار میرم، یه هفته میرم و دو هفته نمیرم. تازه اون یه هفتهای هم که میرم دو-سه روز بیشتر نیست. بالاخره از بیکاری که بهتره. یادش بخیر چه روزایی داشتیم، یه زمانی برای رفتن سر این کار تاقچه بالا میذاشتم الآن...
دیروز مادرم زنگ زده که تو رو خدا نرو سر کار، از درسات عقب میافتی، بشین مثل قبل درست رو بخون، مقاله ت رو بنویس...
بعد از ظهرش قراره شوهر مهسا (دخترخاله م) بیاد دنبالم باهم بریم بگردیم. با این قیمتهای خونه دارم به این تصمیم میرسم که پول فروش ماشین مون رو هم بذارم روی پول خونه تا بشه چیزی خرید. فعلا خرید ماشین رو بذارم برای بعد. بعد یعنی خیلی بعد!
قبلن به خدا گفته بودم که نمیخواد منو آزمایش بکنه، من قبلن حسابم رو پس داده بودم
آقا ما رو بذار به حساب ردیها، رفوزه، اصلا مشروط، حذف ترم
هر چی خودت دوست داری
چرا با ما این طوری میکنی
آخه چطوری دلت میاد؟
چطوری میتونم پدرم رو ببینم؟
منظورم توی خوابه.
میخوام بهش بگم بره یه سر مادرم رو ببینه
دلش کباب شد بابا!