به نام خدا
افرادی که وسعت دیدشون به اندازه گردی شکمشونه حاضرند از دوستش پول قرض بگیرند، بختیاری بخرند و بخورند و به اون یکی دوستشون که سر سفره باهاشون نشسته و داره نون و ماست میخوره و تازه روزه هم بوده یه تعارف خالی هم نکنند.
این قسم از افراد مرتب یخچال رو بررسی میکنند که نکند هم اتاقی شون چیزی خریده باشد و آنها از آن بی خبر باشد. مرتب از المان های سبد کالایی که از خونه برای دوستشون فرستاده شده می پرسند، « تو این نایلون چی ه که برات فرستادند؟ اون مشکی ه چیه؟»
اقدامات افراد شکم پرست تنها به این محدود نمی شود، بعد از اینکه کتلت های مامان پز بین هم اتاقی ها تخس شد و این جانداران سهم خود را میل کردند، فردای آن روز یخچال موقع بررسی یخچال از اون یکی هم اتاقی که اتفاقا مشهدی هم هست میپرسد؟ «تو چرا کتلت هات رو نمی خوری؟ نمی خوری من بخورم؟».
باید هوای هم اتاقی خودم رو داشته باشم وگرنه گاوها که به سهم علف خود بسنده نمی کنند.
آخرین کتابی که خوانده ام کتاب "مفید در برابر باد شمالی" است. (یکشنبه 94/03/10 ساعت 1:22 بامداد)
حکایت دوستی عاشقانه دو نفر است که به طور اتفاقی از طریق یک ایمیل اشتباهی باهم آشنا میشوند. این دو هرگز همدیگر را ندیدهاند. در عین حال که دوست دارند که همدیگر را ببینند اما این وسط مشکلی برای ارتباط با هم دارند. خانم قصه ما اصرار دارد که ارتباطش در حد دوستی است اما رفتارش چیزی بیشتر از آن را نشان میدهد. آقای قصه ما هم سعی میکند خود را به خانم زیاد نزدیک نکند. مشکل همسر خانم قصه ماست! بعله درست شنیدید. چیزی که خانم قصه ما از آن بی خبر است اطلاع آقای همسر از ماجرا است. کم کم آقای همسر وارد بازی میشود و مشکل خود را با خانم قصه ما حل میکند و همه گل و بلبل و یک باره داستان تمام می شود.
جز مزخرف ترین کتاب هایی است که تا بحال خوانده ام، دیالوگهای سبک و بی ارزش(البته چندجا دیالوگ خوب هم توش هست که در برابر سطور بی ارزشش قطره آبی است در برابر دریا). نه تنها چیزی بهم اضافه نکرد بلکه یک چیزی هم ازم گرفت و آن وقتم بود. چند بار خواستم کتاب را نیمه کاره تمام کنم اما دوست نداشتم نخوانده درباره ش نظر بدهم. کتاب از جمله کتاب هایی است که ارزش یکبار خواندن را هم ندارد. به پیشنهاد یکی از امت مسلمان کتاب را خریدم اما حالا می فهمم اگر بجاش پفک می خریدم ارزشش از این بیشتر بود.