تناسخ
شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۳ ق.ظ
دور آتش نشسته بودیم و منتظر که سیب زمینیهای زیر خاکستر خوب مغز پخت شود. عماد گفت دلش میخواهد در زندگی بعدی یک عقاب باشد. همانقدر خشن و همانقدر در اوج. هادی خمیازهای کشید و گفت میخواهد یک خرس قطبی باشد و شش ماه سال را بی هیچ غم نانی بخوابد. مرتضی گفت میخواهد یک مورچه کارگر باشد و همه عمر دانه گندمی را روی دوش بکشد و شبها خواب ببیند که از دست ملکه نشان لیاقت دریافت کرده. من گفتم دلم می خواهد یک جانور در حال انقراض باشم. فرقی هم نمی کند که چی باشد. فقط کمی توجه و نوازش برایم بس است.
به نقل از:
۹۵/۰۴/۱۹