... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

یادش بخیر

پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۰ ب.ظ

کوچیک که بودم پدرم شبا که از سر کار می اومد خونه با خودش خوراکی برام می خرید. یه دوستی داشت به اسم حسین که سر چهارراه فردوسی یه سوپری داشت، هر وقت خوراکی جدیدی وارد بازار می شد از طریق دوستش به خورد ما داده می شد که ببینیم به به هست یا آه آه .

اون موقع ها یه مرضی داشتم - البته بازم دارمش - که هر موقع یه چیزی شبیه اسمارتیز یا پاستیل برام می خرید از هر رنگش یکی می داشتم کنار فعلا نخورمشون. قرمز، سبز، زرد، صورتی، سفید و ... از هر کدوم حداقل یکی و به تعداد مساوی. دلیلش هم این بود که نمی خواستم لذت اسماتیز قرمز رنگ رو فراموش کنم، اسماتیز سبز و زرد و آبی هم به همین دلیل. هر کدومشون یه قشنگی خاصی برام داشتند که وقتی کنار هم می ذاشتیشون عالی می شدند. حیف نبود این جمع با نبود یکیشون ناقص باشه؟
وقتی شروع می کردم به خوردن آخرین نماینده ها دلم می گرفت. اینکه دارم آین مجموعه زیبا رو از دست می دم و اینکه دارم به ته خط می رسم کامم رو تلخ می کرد اما شیرینی اسمارتیز بعدی تلخی رو شیرین می کرد. یه جورایی کامم گرگ و میشی بود.

الآن هم یه همچین حسی دارم. وقتی فکر می کنم به پارسال خودم که تو همچین روزایی چیکار می کردم چه حالی داشتم، با تمام نا خوشی هاش یه لبخند ته دلم نقش می بنده که فعلا پدر دارم. هر سال برام ۳۶۵ اسماتیز با ۳۶۵ تا رنگ مختلفه.


مادرم حالش خوب نیست. براش دعا کنید.
موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۷