... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

اتفاق خاص:

امروز با سازنده خونه قرار داشتیم. قرار گذاشته بودیم که در مورد کمد دیواری و کفپوش، روشویی دستشویی، چراغ ها و رنگ در و ... صحبت کنیم. تصمیم گرفتیم کفپوش رو سنگ کنیم. مسجد انصار المهدی نمازمون رو خوندیم و برگشتیم. و اون اتفاق خاصی که قراره ازش صحبت کنم اینجا نیافتاد.

رفتیم نهار رو توی رستورانی که نزدیک مترو صادقیه است خوردیم.

بعد از نهار داشتیم می‌رفتیم به سمت مترو که از یه جایی که نمودنم قرار بود کجا باشه برای مادرم بارونی بخریم. توی مسیر دیدیم یکی بساط کرده و بارونی می‌فروشه و از همین جا دو تا بارونی خریدیم. هیچ اتفاق خاصی هم برام نیوفتاد.

خاله بزرگه (شماره 1) و دختر خاله  بزرگه (شماره 1) رفته بودن عبدل آباد که برای اتاق بچه دختر خاله م پرده بخرند. من دیگه حال عبدل آباد رفتن رو نداشتم. سر خر رو کج کردیم رفتیم سمت نواب تا هم سری به اقامتگاه قبلیم بندازیم و هم اینکه وقت بگذره و خاله شمار 1 اینا بیان نواب تا همه دسته جمعی برگردیم. از نواب یه جفت کفش خریدم به قیمت 145 هزار تومن پول بی ارزش ملی. همین جوری توی شلوغی جمعیت نواب داشتیم می‌رفتیم که اون دختری که پارسال و شایدهم پیارسال دیده بودم رو دوباره دیدم. همون دختری که پارسال و شایدهم پیارسال ازم خواسته بود بهش پول بدم که بره نون بخره. و چون من یک و شایدهم دو هفته قبلش دیده بودمش با همین دیالوگ اما توی صحنه دیگر، بهش گفتم Ok، اتفاقن منم دارم می‌رم نون بخرم(واقعن هم داشتم می رفتم نون بخرم)، توی مسیر هم سنگکی هست و هم بربری و هم لواش. هر چی می‌خواین بیاین براتون بخرم. این دختره قشقرق بپا کرد که من هوس تفتون کردم می خوام تافتون بخرم! نمی خوایی پول نده و ...

(طرف نون نداشت بخوره، پیاز می‌خورد که اشتهاش باز بشه. تو اگه محتاج نونی که گدایی می‌کنی بهتره با همین لواش بسازی، البته این حق را هم بهت می دم که هوس چیزایی که نداری رو بکنی اما فعلا باید بسوزی و بسازی)

Ok بیا بریم تافتون بخریم!

دیدم همون دیالوگ‌ها رو به خورد یک مرد دیگه می‌ده و اون مرده داره از جیبش پول در میاره و به خورد این دختره می‌ده.

یه کیف کج برای مادرم گرفتیم و بر گشتیم به مترو.

 پلیسی که دم در مترو وایساده بود با مگس کشش همه رو چک می کرد. نکته جالبش اینجا بود که اون مگس کشش رو طرف هر کی می برد بوق می زد. به نظرم اینایی که دستشونه که باهاش چک بکنن تو کیف و پلاستیک ها احتمالا بمبی، تفنگی، چیزی نباشه الکی ه. دارن ادا در میارن که ما مثلا داریم چک می کنیم. نوبت من که شد مگس کشش رو گرفت طرف پلاستیک هایی که تو دستم بود و بوق زد! گفت برو! گفتم بیا کوله م رو هم چک کن شاید توش بمب باشه! به نظرم اشک تو چشماش جمع شد و بغض جلوی حرف زدنش رو گرفت و با صدای نرمی گفت: نمی خواد برو!


اون اتفاق خاص مربوط میشد به کشمش های سالاد رستوران! همچین که سالاد رو می خوردی یهو شیرینی یه دونه کشمش بین اون همه ادویه که انتظار چنین مزه ای رو ازشون نداشتی غافلگیرت می کرد.



موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۱۲