... ،

دارالمجانین

... ،

دارالمجانین

اگر گذرت به اینجا افتاده بهتر است بدانی که
"یه چیزت میشه"

طبقه بندی موضوعی

sawdust

پنجشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۳۶ ب.ظ

ظهری داشتم می اومدم اتاق کارم که دیدم آقای خاک اره از سمت بوفه داره میاد.

مثلا آخر هفته ای اومدم که تو نباشی و من راحت باشم.

خودم رو به ندیدن زدن و جلوتر از اون حرکت کردم.

بجای آسانسور از پله ها رفتم که حداقل توی میسر همکف تا طبقه چهارم نبینمش. دیدنش مساله ای نیست حرف زدن باهاش سخته.

از پله ها رفتم اما زودتر از اون رسیدم!

هوا گرم و شرجیه.

قبل اینکه کلید بندازم و در رو باز کنم رفتم تا از آب سرد کن دم در چند چیکه آب بخورم.

در همین حین آقای خاک اره هم رسید.

"سلام آقای دکتر" کردم و حالش رو پرسیدم، هرچند بعد از یک ماه مراوده ای که باهاش داشتم اهمیت چندانی برام نداشت، حالش را می گویم.

فقط به یک جواب سلام اکتفا کرد، آن هم پشت به من و با نگاهی که بهش glance میگویند. بعد از سلامی که کردم پس گردنش بود که رو به من بود، حتما قیافه اش مشکل دارد. شاید "ممنون"ی هم گفته باشد اما جوری گفته که فقط خودش آن را شنیده.

کلید انداخت، در را باز کرد و بدون بفرمایی رفت تو. انگار نه انگار که بنده کنارش ایستاده باشم.


این بفرما نزدن هایش محدود به رفتن توی اتاق نیست. خوردن و آشامیدنش هم همین است.

کل مکالمه من با آقای خاک اره به چهار حرف محدود می شود. حتی اگر بیست و چهار ساعت کنار هم باشیم. سین، الف، لام و میم.

دیروز یه مرتبه دیدم شال و کلاه کرد و در عرض چند تا چشم به هم زدن رفت. بدون خداحافظی.


نمی دانم پدرش را کشته ام یا ارث مرحوم را بالا کشیده ام. شایدم هر دو. خیلی دلم می خواهد ازش بپرسم "چه ته؟"


* به بعضیا باید گفت اگه ناراحت نمی شی "سلام".


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۱۷